عکس را
کوبید روی میزم.انتظار داشت چشم از مونیتور بردارم و برای آنی هم شده به
عکس نگاه کنم. دستهایش توی جیبهای گشاد فاستونی سرمه ای
فرو برد. برای بار هزارم بود که فکر را میخواندم خواندم و برای بار هزارم بود
که مقابل هر حرکت هیجانی اش سکوت سرشار از
بی توجهی میکردم.کفری اش کنم؟ بچزانمش.؟تردید را شکست با لحن طعنه آمیزی گفت:" اینو دیدی؟ این
فامیلتون هم که تو زرد از آب در اومد."
چشم هایم را هنوز خیره به مانیتور و
دنبال مکان نماست.
-
کدام فامیل؟
-
همین دختر
دیگه..گلشیفته فراهانی؟
-
خب
-
خراب از کار در
اومد.
نمیخواهم بیشتر از این چرت بگوید.
نمیخواهم توهین کرده باشم. نمیخواهم نگاهم را از روی مکان نما بردارم. توی ذهنم
دنبال یک تک جمله میگردم.
-
مطمئنی؟
-
ایناهاش نگاه کن؟
بی میل نگاهم را از روی مونیتور برمیدارم. نگاهش میکنم.از خودراضی ترین ها را
میبینم.هنوز نتوانسته ام این رفتارش را
درک کنم. عکس را میبینم.
-
خب ؟
-
خب نداره .مدل
شده دیگه؟
-
مدل با اونی که
تو گفتی فرق داره؟
-
چه فرقی میکنه
امروز میره از این عکس ها میندازه ، فردا هم هر غلطی خواست...؟
-
فامیلمون نیست؟
-
پس چرا فامیلی
هاتون شبیه همه؟
-
فراهان منطقه
بزرگیه. همشهری هستیم .اما فامیلمان نیست. هرچند هیچکدام اینها برای این نیست
که ازش حمایت نکنم ...
-
ای بابا . نگاه
کن عکسو؟؟؟
-
مشکلش کجاست؟
-
بی غیرت شدی
دیگه.
-
به غیرت چه ربطی
داره؟
-
نه ..بی غیرت
شدی. وگرنه واست مهم بود فامیلت. بره تو
یه فیلم اجنبی بی حجاب بازی کنه. بعدش هم
بره اونجا یه روز آواز بخونه. رقاصه بشه.
فرداش بره عکس پتی بندازه و ...
-
به تو چی میرسه؟
-
ما انقلاب نکردیم
که دخترمون برن هرزگی.
-
تو انقلاب کردی؟
-
خفه شو
-
برو پی کارت
-
احمق دارم میگم
.ما جنگ کردیم شهید دادیم. نمیزاریم چارتا بچه قرطی. چهار تا ضعیفه بیان آبرو
کشورمارو ببرن.
تو بخش تامین فقط این یکی هست که از روزی که آمدم مدام پای پی میشود. داروغه
است. نخود هر آش شاید هم کاسه داغ تر.مات نگاهش میکنم. مشت هایش گره شده.بازویش
آشکارا میلرزد.پره های بینی اش می پرند. میدانم اگر به قیافه اش بخندم . درگیر
میشود.
-
خب میخوای من
چیکار کنم؟
-
بهشو بگو گم شده
و دیگه از این کارها نکنه.
-
اگر بهش بگه مشکل تو حل میشه؟
-
فقط بگو دیگه
نمیخوام ببینمش.
-
و اگر قبول نکرد؟
-
غلط میکنه...
-
هی صبر کن. تو
مطمئنی اون از وضعیتش راضیه؟ مطمئنی دوست نداره بیاد ایران فیلم بازی کنه؟
-
مگه بازی نمیکرد؟
-
خب آره اما الان
رو میگم.
-
گه خورده. تو
فیلم حاج رسول بازی کرد.احترامش واجب اما بعدش یکسری غلط های اضافی کرد.
-
فک میکنی رسول
ملاقلی پور الان زنده بود نظرش چی بود؟
-
شک ندارم.اون هم
نمیخواست دیگه ریختشو ببینه.
-
از کجا مطمئنی؟
-
مکتب حزب الهی
اینو میگه.حاج رسول هم حزب الهی بود.
-
الان نیست که
بخواد بگه بودم یا نه.
یقه ام را میچسبد.
-
یه کاری میکنم
پشیمون شی
-
میل خودته.
-
اما بهش بگو که
جرش میدیم.
-
حرف اخرت همین
بود.
-
خودت هم یه روز
از اینجا میندازم بیرون
-
تموم شد.
-
حالا میبینی.
-
گورتو گم کن.
پ.ن:
1.عنوان این پست بخشی از شعر امام خمینی است.
2. این عکس به انضمام تمام نوشته های اطرافش لازم بود دیده شود.لطفا غر نزنید.