توی کتاب 1984 جرج اورل یک صحنه ای را خواندم که هنوز توی ذهنم مانده است.شخصیت اصلی داستان به سینما و برای دیدن فیلم رفته بود که "صحنه کشتار غیر نظامیان توسط یک هلیکوپتر در دریا مدیترانه بود. با لحنی نزدیک به این " مرد قوی هیکل توی هدف هلی کوپتر بود و داشت می دوید. طوری که تمام عضلات بدنش در حال تکان شدید بود . و صحنه بعد پیکر سوراخ سوراخ شده مرد را به تصویر میکشد که توی دریا افتاده و محیط پیرامونش به رنگ صورتی در آمده." هر وقت بهش فکرمی کنم می توان جز به جز و خط به خطش را توی ذهنم مجسم کنم.کاملا می توان صحنه ای را که جسد مرد دمر روی آب افتاده و خون بدنش توی جریان آب لمبر میخورد را تصور کنم.
1.مصاحبه ای از کیارستمی خواندم که در آن به وضوح گفته بود عاشق تصویر است.و بیشتر از آنکه فیلم را دوست داشته باشد تصویر را دوست دارد . چرا که فیلم زاده همین تصاویر است. گفته بود پیدا کردن لوکیشن هر فیلمی که میرود دوربین دست دارد و عکس هایی می اندازد و همین ها می شود که نمایشگاه عکس های باران، جاده،دیوار و ... شکل می گیرد. حالا میفهمم چرا لوکیشن طعم گیلاس آنقدر جای عجیبی بوده است. کمرکش یک تپه که تنها نشانش همان نهال کوچک گیلاس است.
2. یک شب خسته و دلمرده تر از همیشه تله ویزیون را روشن میکنم و بی هدف کانال ها را عوض میکردم.کانالی مصاحبه ای با کیمیای داشت خاطره ای تعریف کرد در مورد محدویت های ویران کننده نوجوانیش گفت."ما دو زار میدادیم فیلم نه فقط می تونستیم عکس فیلم ببینیم.حالا امروز عکس اصلا مفته.." قطعا هدفش چنگ زدن دل آشوب زده یه جوان در ساعت 11شب جمعه نبوده است. هدفش بیان دیدگاهش و شناخت بهترش بوده. شاید برای همین است که من کیمیایی را بزرگترین سینمای ایران میدانم. بزرگتر از هر بزرگی.حتی اگر تیزر تبلیغاتی هم بسازد میروم و نگاه میکنم چون هر طور که نگاه میکنم کیمیایی آرتیست است.هنوز با هفتاد سال سن با انگیزه کار میکند و از این حیث شاید فقط تورناتورهرا میشناسم که قابل قیاس با اوست. برایم اصلا مهم نیست تو چه فکر میکنی به نظرم اعتقاد عجیب و زندگی این نسل با کارشان همه نقطه ضعف هایشان را پوشانده است. نقل این حرف ها نیست این روزها به تصویر و جادویش خیلی فکر میکنم. شاید اگر سیب و گندم عاملان اولیه بودند تصویر عامل سوم باشد.عامل سومی که مارا جادو کرد.وردی خواند که هنوز که هنوز است نمیتوانم ازش جدا شوم.