اگر ازم بخواهند احوال این روزها را در یک کلمه بیان کنم واژهای بهتر از "برزخ" نمییابم. اوضاع و احوال ایران شده است بزرخی بزگ، نه راه پیش هست و نه پس. نه ظلم فرو مینشیند، نه مظلوم سکوت میکند، نه ظالم سر عقل میآید. البته که این چرخه بیم و امید در حال تضعیف کردن طرف ظالم دعواست. توی همین وضعیت، ده روز پیش خسته از سفری کاری به دعوت دوستی که بهانه نوشتن این سطرهاست به تئاتر دعوت شدم. "پرده خانه". آنقدر اسم سناریست اش وسوسه انگیز بود که فرق نمیکرد کارگردانش چه کسی باشد. دلم میخواست ببینمش. خاصه در این احوال که خیابان های تهران بوی باروت و اشک آور میدهند و سُرخی خون تازه، غالب بر تمام رنگ هاست.
پرده خوانی سال 1363 نوشته شده است. روشنگران و مطالعات زنان سال 1372 چاپاش کرده و تئاتر هرگز فرصت کارگردانی توسط خود بیضایی در ایران را پیدا نکرده است. نمایش پر کاراکتری است در اطلاعات نمایش در سایت تیوال اسامی 55 بازیگر (البته با لحاظ بازیگر جایگزین) ذکر شده است اما دست کم 40 بازیگر روی صحنه در آن واحد در حال بازی بودند. قصه نمایش جذاب خواندنی است. لینک اش را اینجا میگذارم، اما توصیه میکنم دل و درست و پر و پیمان خود نمایشنامه را بخوانید. اما آنچه که اینجا و در این فرصت میخواهم به آن اشاره کنم در 3 بند خلاصه میشود:
1- من بهرام بیضایی را بازمانده نسل طلایی نویسندگان دوران یا از این دست تعاریف پرطمطراق نمیدانم. بیضایی در هر نسلی که باشد راه خودش را به پیش میبرد. آدمی که به فن ادبیات مسلط و دیوانه تاریخ است نیاز به وکیل و وصی ندارد. میگردد ثقبه و سوراخ های تراژیک و درام تاریخ را کشف میکند و به رشته تحریر درمیآورد. انصافاً هم پر کار و پرمایه جلو آمده است. بنابراین اجرای تمامی نمایشنامههایش چه در همان سالهای نگارش، چه امروز، چه سالیان آینده، جذاب و گیراست. تاریخ مصرف ندارد و برای هر انسانی که حواس سمع و بصرش کار میکند جذاب است. اگر فارسی زبان باشی یا فارسی را بدانی کیف اش صد چندان است. این امتیازی است که بیضایی به مخاطب فارسی زبان اش عرضه میدارد. جایزه ای بزرگ و درخورد. کسی که فقط تاریخ یا نمایش بداند نمیتواند درکش کند اما اگر فارسی بدانی درک میکنی که دیالوگ ها مسجع است، ردیف و دستگاه موسیقی و نقالی سرجایش چیده شده است. و توازن دارند و یکجورهایی به رخ کشیدن زبان فارسی است.
2-گلاب آدینه چه در کسوت بازیگر نمایشهای بیضایی، چه در سمت کارگردان و گرداننده نمایشنامه ها آدم نزدیکی است. به متن وفادار مانده هرچند خیلی از صحنه صدای بازیگر به واسطه نویز سالن و صدای خیابان درست شنیده نمیشد اما میشد فهمید دیالوگ و منولوگ ها درز نگرفته. سعی کرده به متن وفادار باشد. این سختی را به جان خریده. برای تمرینها وقت گذاشته است. نورا هاشمی هم در نقش گُلتن به درستی جا پای مادر گذاشته و گویی گلاب جوان است که اینچنین میانه صحنه میچرخد و بازی میکند. بازی بدنی و زبانی تکمیل و کم اشتباهی داشت.
3- نکته آخر پیرامون تاویل پذیری است. روزی که در نوفل لوشاتو به دیدن تئاتر نشستیم چند خیابان آنطرف تر جوانی توسط غلامان و داروغهچیان حکومت حاضر کشته شد. شب که خبر را شنیدم و با صحنه قتل فجیع زن پردهخانه مقایسه اش کردم چیزی جز این نمیشد متصور شد که ما همه لعبتکان سلطانیم. به خلعتی و درهمی از اون شادیم و شاید طومار و نامه ای هم نوشته که اگر روزی قراربر مغلوب شدن باشد همه مان را از دم تیغ بگذرانند. هرسلطانی قطعاً روزی خواهد مُرد. این حکم خداوندی و طبیعی است. ولی صبر کردن تا آنروز شایدخیلی دیر باشد. مهم این است که عین گلتن کیاست و درایت به خرج دهیم و تک نقطه ظعف را پیدا کنیم. ولو آن دم آخر کار به آن جا هم نرسد.
به هر تقدیر باید از این قلعه مخوف جور و ستم رها شد. چرا که آن سوی دیوار جاده ایست حتی اگر شب باشد.
* عنوان پست برگرفته از متن نمایشنامه پردهخوانی-بهرام بیضایی