تا روشنایی بنویس.

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

لطف ها میکنی ای خاک درت، تاج سرم

سمینار را از دست داد. نرسیدم. رخوت روزهایم زیاد شده. و در وسواس بین نبودن یا خوب بودن . ترجیح دادم نباشم. از دست دادن چیزی به بهای به دست آوردن چیز دیگری. با توجه به شرایطم معاوضه عادلانه ای نیست اما خب چاره ای نمانده بود. به شدت دانشگاه گریز شدم و در یک ماه گذشته فقط یک نیم روز دانشگاه بودم.لای دفتر و دستک همباز نمیکنم. به سراغ کارهای دیگرم هم نمیروم. سراغ چیزی هم نمیروم اصلا دقیق نمیدانم موضعم چیست. از وقتی خاطرات افسردگی را خوانده ام حس میکنم افسرده شده ام.افسردگی شدید که مجال بروز و  بودن نیمدهد. این را هم فهمیدم افسردگی بیشتر سراغ کمال گرایان میرود. و در شاعرها خطرناک تر است. از وقتی فهمیدم  رومن گاری و ارنست همینگوی  و ونگگ، ویرجینا وولف ،سیلویا  پلات و چزاره پاوزه و حتی جک لندن از افسردگی خودکشی کردند از وقتی حال روز بهرام صادقی و چوبک و هدایت را خواندم هول برم داشت. حداقلحالا  فهمیده ام که هیچگاه در خصوص یک خودکشی قضاوت نکنم. اینکه همه کسانی که دست به خودکشی میزنند کار بدی میکنند درست اما اینکه واقعا در جدال بین بودن ونبودن کفه کدام سمت سنگین تر است  بنظرم کاملا مسئله ای شخصی است . تحمل آن سبک از  رنج و  فشار روحی طبیعی است که غیر ممکن است. 

حال من اما خوب است. من  بنظرم بیشتر به  اتفاق احتیاج دارم. به تغییر جهت تقعر زندگانی ام. مثل همان سفر سه روزه هفته قبل مثل خیلی اتفاق های ناب دیگر. دوستهای جدید. انگیزه های بالاتر. شاید هم تشویق شدن. یک ماه وقت دارم خودم را جمع و جور کنم وگرنه هر آنچه بر سرم بیایید با خودم است و این بار حق ام است.


roman gary


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

که می با دیگران خورده است و با ما سر گران دارد*

هر چه  سن ام بالاتر میرود میگذارم اتفاقات بیشتر در من  ته نشین شود. میگذارم بیشتر بگذرد تا  باور کنم اتفاقات را حواشی اش را تا ببینم پس لرزه هایش را. تبلیغ نیمکنم، اما گذشت زمان بهتر جواب میدهد. مثل هوادارهای تراکتور قبل از قهرمانی  تنبان به باد نمیدهم. پیش از مرگ هم مصلی نمیروم. بیشتر راجع اتفاقات فکر میکنم. هفته ای که امروز آخرین روزش است بسیار فکر کردم. راجع اتفاقات پنج ماه گذشته راجع اینکه کجا بودم و کجا هستم و میخواهم چه باشم فکر کرذم. هر طور رفتم دیدم یک جای کار میلنگد. دنبال کلمه میگشتم برای گفتنش. واژه نبود. تازه فهمیدم از فارسی هیچ نمیدانم. برای خودم نشانه گذاشتم. مثل آن بابایی که اول بار گفت نت "ر" را  یک دامبولک میکشم بعد دید "دو" کم دارد یک خط کشید رویش دید "سل "ندارد دو خط کشید و ... من هم نشستم  ما به ازا، پیدا  کردم. برای هرچه میخواستم بگویم. قرار هم نداشتم چیزی را  بگذارم  و ببرم و تمام کنم. بیشتر داشتم میگفتم که اصلاح کنم. مثل همان روز نوروزی که قول دادم  پروژه را  با همه رخوت  تمام کنم و بعد از شد کارم را عوض کنم. همان روز تصمیم گرفتم اگر کم و کاستی است به جای غر زدن رویش کار کنم. و همین تدبیر را پیش گرفتم. شاید قوی هم نبودم و سرعتم کم بود اما در حال اصلاح بودم.اینجا هم نوشتم که بدانم مشکل کجاست و ادامه دهم. شب بود. زنگ زده بودم کجایی . من عصر رفته بودم داستانم را بخوانم. پرسیدم کچایی گفت مهمان دارم . آنقدر رسمی میگفت که شبیه صحنه بازجویی تئاتر  " ای خدای ما که در اسمانهایی " می نمود. بهم برخورد بیش از پیش. گفتم خب چرا حرف نمیزنی. مقابله کرد که خب تو هم کم میگویی. گفتم مگر شباش عروسی است که  هیستوری محتوی پاکت طرف را کالبد شکافی میکنی؟مگر دوست داشتن را  چرتکه میاندازند؟ مگر میگویند فلان و بهمان. کم را  به کرم مبخشند. چشم را  به خطا  می پوشند. اگر نقدی میکنند لطیف تر است از روی دلسوزی و به جهت اصلاح است. نه مواخذه و بازجویی....
صحنه ها مثل برگه های تقویم ورق میخورند. آنچه در بدی بود بزرگ میشد کلوزآپ جلوی دوربین . دلم شکسته و نطقم باز شده بود. حوصله همه شنیده های قبلی را نداشتم. اما تمام و کمال گوش کردم. مثل همیشه که گوش میکنم.
انتظار کنار کشیدن نبود اما کنار کشید. تیز خلاص را به خودش زد. گمانم رفع کدورت بود نه رفع تکلیف و خالی کردن زمین. اما خب بدش نمی آمد. کنار بکشد. شایدی مرا  از پیش باخته میدید؟ اما مگر نه این است آنکه ترک زمین میکند سه بر صفر می بازد؟ شاید قوانین بازی ها اینجا صادق نیست. چرا که این  یک بازی نیست . اگر بازی فرضش کنیم  نقض غرض است. ابطال فرض است. پس او رفت و نبُرد و نباخت. و شاید هم برد و هم باخت. هم من ، هم او. یک به یک جدا به جدا. ته مانده اش تجربه جدیدی بود. 
کاش بیشتر یاد بگیرم.

*عنوان مطلب مصرعی است از حافظ ، غزل کامل را میتوانید اینجا  بخوانید.
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

همیشه استقلالی

همیشه استقلالی بوده ام. توی بی تفاوت ترین روزها و تلخ ترین اتفاقات منصور پور حیدری را ناصر حجازی را بیشتر دوست میداشتم. بیشتر پی گیر اتفاقات استقلال بوده ام و یاور همیشه مومن آبی ها بوده ام. هرچند مدتهاست استادیوم نرفتم. اما همیشه حس و حال و دعای یک استقلالی پشت تیم بوده ام . بنظرم این فلسفه هواداری است. تیم های خوب تیم هایی اند که حس خوب در دل هوادارهاشان دارند. هوادارهای امیدوار دارند. هوادارهای با ذوق که تیم را ترغیب میکنند به بهتر بودن. به بهتر بازی کردن و بهتر نتیجهگرفتن. هواداری که  دقیقه بیست بر سر بازیکنی که خوب بازی نمی کند هو میکشد و بازیکن خوبش را تشویق میکند. هوادری که فوتبال را می فهمد.
استقلال امسال همه اینها را داشت. به اندازه قرمزهای همشهری نه، اما هوادارهای متعصب و خوب خودش را داشت. حسابی هم سر زبان ها بود. چندین و چند هفته صدر نشین بلامنازع بود. بلد بود خوب بازی کند خوب نتیجه بگیرد. ترکیبی از  بازیکنان با تجربه و جوانهای خوش آتیه بود که راحت 3-4 سال آینده را تضمین می کردند. 
اما نیم فصل دوم  روند ترک بازیکنان و مصدومیت های پی در پی، اختلافات داخل باشگاهی و عدم مدیریت درست جوانان کار رابه جایی رساند که استقلال دربی حساس امسال را باخت و عقب ماند. هوادارانش سرخورده شدند و اختلافات بیشتر شد. به لطف هم تیمی سابق استقلال باز موقعیت قهرمانی به دست آورد و درست سر بزنگاه لیگ کم آورد. پنچر کرد. تایرش ترکید و رینگش تاب برداشت.
به تراکتور اماده باخت و قهرمانی را از دست داد. بیشتر از دست رفتن قهرمانی اثری را که بر هوادارانش گذاشت بد بود. سر خورده ، مثل حس ماده گاوی که گوساله مرده از شکمش بیرون کشیده اند.
حس بدی است.کاش معجزه ای اتفاق می افتاد. این روزها بهش احتیاج دارم.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند*

دم عصر خوانده ام برای یک قطعه لاستیکی ناقابل که دوماهه درخواست داده ام تامین نشده که چرا نرسیده و فلان شده است و الان توقف خورده ایم و از این دست مهملات. البت که توقف خط تولید ناخوشایند ترین اتفاق شرکت تولیدی است. الحق که باید در این بازار مکاره عرضه و تولید پیگیر و جان سخت بود اما آقایی که کت شلوار میپوشی و دست به کمر قدم میزنی حقوق متقابل ما در مقابل شما چیست؟مگر نه این است که باید فرآیند هایی را برای ما تسهیل کنی؟ مگر غیر این است  که  میگویند مهندس سیستم ها. خود به من بگو من کجای سیستم تو جا دارم؟ جایگاهم  کجاست و وظایفم چیست؟ اگر فرا وظیفه انتظار داری فرا وظیفه هم  برایم کاری کردی؟ فرا وظیفه بهم حقوق دادی؟ پاداش و آکورد دادی؟ تشویق کردی؟ جواب همه خواسته ها چشم نیست. قبل از اینکه پیش داوری کنی. قبل از اینکه ابرو بالا بیندازی و از اختیارات مدیریتی ات سخن به میان بیاوری. یا برمبنای آنها عمل کنی. بنشین با خودت و پیش خودت دو دوتا کن ببین سیستم ات را درست  چیده ای؟ ترس شخصی گذاشته آدمها را سرجای خودشان بگذاری؟ 

میگویند در مسابقات نسکار هر خودرو بالای 1500 سی سی که مالک اش رضا دهد اگر ماشینش خرد خمیر شد اشکالی ندارد میتواند وارد شود. اما آیا دیدی کسی با پیکان جوانان  58 برود مسابقات نسکار شرکت کند. چیزی را طلب کن که در ظرف و زمان و مکانی که در آن هستی باشد . کاری که به کالبد کار بنشید و مضحکه خاص و عام نباشد. مطالعات مدیریتی ات جای خود کمی از تولیدی که شرکت میکند اطلاعات به دست بیاور. شاید دست آخر بفهمی آنچه که مانده و بهش مفخوری باقیمانده نکویی هما جور جفا  کش بود که از خود راندی.شاید.


*عنوان مصرعی از غزلیات حافظ است. غزل کامل را  میتوانید اینجا بخوانید.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

فرمون فرمون که میگن توئی؟

دوسال پیش بود، یقین جوان تر بودم بیشتر مو داشتم و لاغر تر بودم. کت و شلوار از گراد خریده بودم با آستر یاسی که بوی خوب میداد. دو روز تمام از شش صبح تا ده شب از شمال شرقی تهران تا شمال غربی میرفتم. گریمور ، مصطفی مستور میخواند و در کف صدا بردار بود. صدا بردار پسر تپل و تنبل و خسته ای بود . آنقدر توی میکروفن سرفه و عطسه کردیم که گمانم کر شده بود.

کارگردان روزی سه پاکت سیگار کشیده بود و یک دسته مویش سفید شد تا ما بازیگر شویم. دکور سازها و آن خانم شلوار سنبادی که طراح دکور بود و بسیار حرفش برو داشت ،با ما مهربان بود. لباس رضا را پر سوزن کرده بود که درست توی تنش بشیند. به من میگفت صاف وایسا. میگفت خم شو یقه ات بازه بعد که سوزن از لبش میگرفت  میزد به یقه میگفت:" میزاشتن یه کروات میزدی ماه میشدی". فیلمبردار داشت خودش را میکشت بس که ما زمان بندی اش را به هم میزدیم. هر نوبت که ما خوب میگفتیم  فیلمبردار گند میزد و هر بار دوربین درست و دقیق حرکت میکرد ما تپق میزدیم و متن یادمان میرفت.

حالا که دوسال گذشته هر بار آن کلیپ چند دقیقه ای را می بینم دلم برای آن روزها و آن نهار های سرپایی و یخ ، چای و عطر و آن تجربه که هیچوقت فکر هم نمیکردم پیش بیایید تنگ می شود.

گمانم کارکردن در سال های آتی خیلیشبیه این فیلم تبلیغاتی است .الان شاید انسان های همه کاره بیشتر خواهان داشته باشند. مسئله اصلی این است  که کشور ما پر کار نکرده است. پر از فضای بکر با جای کار فراوان . منتهی وقتی هنوز نمیتوانیم با هم تعامل کنیم. خب معلومه که بی کار می مانیم. مهندس همیشه میگفت ایران کشور جایگاه های خالی و آدم های بیکاره. درست فهمیده بود که  قبل از تخصص اینجا  ارتباط درست است که جواب میدهد. ارتباط درست منظورم نه رفاقت های چشم کور کن که بدی و خطاها را نبیند است و نه آنقدر خشک و کج اخلاق که دائم در گیر شود. باید بشود بین همین این عوامل هماهنگی ایجاد کرد. باید مثل مدیر تولید آن کلیپ تبلیغاتی صبور بود، سنگ زیر آسیا و به هدف فکر کرد. باید بتوان با آدمها ارتباط برقرار کرد.

حاصل همه اینها میشود کار. به خط کش خوب و بدش فعلا کاری ندارم. اما حالا فهمیده ام  مدیری که بتواند بین جزیره های کاری پل بزند مدیر موفق است. اگر بتواند پل بزند و سپاسگزار عوامل تحت امرش هم باشد میشود مدیر خواستنی، اگر پل زد، تشکر کرد و رده های بالاتر از خودش را هم متقاعد کرد میشود مدیر ماندنی.

الان فقط اینها را  میدانم. شاید بعدها  خیلی چیزها عوض شود. شاید.


+ عنوان بخشی از دیالوگ  فیلم  قیصر ساخته مسعود کیمیایی- محصول 1348

+ ویدیو آماده شده را  میتوانید از اینجا ببینید.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

ده فرمان - 1

1- حیوان نباشید.

اگر دختری از بد حادثه و از روی نیاز و به هدف استقلال مالی یا تامین نیاز خانواده اش ، سمت منشی ، مدیر دفتر ،کارمند، برنامه ریز یا  مشاور شما میشود. بهش پیشنهاد سکس ندهید. اگر خودش  چشم چراغ میزد هر بلایی خواستید سرش بیاورید اما  وقتی فقط دارد کار میکند به عنوان همان جایگاه قبولش داشته باشید. اگر نمیتوانید جلوی خودتان را  بگیرید نفر را عوض کنید  اما هرگز به خودتان اجازه ندهید هر طور مایلید باهاش برخورد کنید. فکر هم نکنید فقط مردهای این کشورند که از این نادرست بازی ها دارند در همه دنیا این موضوع هست.


اینجا 

و اینجا 

وو اینجا

ووو اینجا 


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

هشتم - Bridge Of Spies

نطق پیش از دستور:
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا  شتاب زده در مورد فیلم حرف نزنم. فیلمی که به تعبیر شبکه خبرخوش ساخت استثمار طلبانه کمپانی های یهودی نشان جهان خوار است ، قبول،اما من یک سوال دارم. چرا این جهان خواران استثمار طلب که دروغ میگویند حق هم باهاش نیست اینقدر در ارائه خوب اند ولی ما که حقیقت جوییم و میخواهیم درست باشیم اینقدر باری به هر جهت و کثیف کاریم؟ چرا خوش ساخت نیستیم؟ سینما هامان مثل عبادتگاه مان بوی جوراب میدهد؟ بیشتر حرف میزنیم ؟ برای نوازش کردن معشوقه مان سینما می رویم و الخ.

و اما بعد:
گیریم که عبارت بالا -استثمار طلبانه کمپانی های یهودی نشان جهان خوار-  را قبول داشته باشم اما آنچه که الان در  آخر فرودین 95 به آن رسیده ام این است که فرق بین سینمای ما با هالیوود اینه که آنها سوژه های معمولی شان را با ساخت و کارگردانی خوب به فیلم های خوش ساخت همه کَس پسند تبدیل میکنند و ما چون کیفیت سخت افزاری و ابزار کاری اونها را نداریم سعی میکنیم بشاشیم به هویتمان تا دیده شویم. اظهار تاسف کنیم تا نشان دهیم واقعا باید تغییر کنیم. این یک جور بدبینی ذاتی در همه ما ایجاد کرده. همه فیلم های مطرح ایرانی که جایزه برده اند هیچ یک فیلم شاد یا غرور آفرینی از بعد تاریخی و فرهنگی اش نبوده. همه درام های تلخ بوده اند. شاید گاهی سادگی و بی شیله پیلگی را نشان داده  اما هرگز تصویر درستی نبوده. هرگز مثل "پل جاسوس ها" نبوده. 


 قصه فیلم در مورد یک وکیل کار درست و خوش نام آمریکایی است که در خلل  جنگ سرد آمریکا و شوروری ملزم به قبول وکالت یک جاسوس شوری میشود و تعهد اش بین وکالت و قسم نامه اش با هویت ملی و وطن  پرستانه اش کشتی میگیرند و این اتفاق همزمان با دستگیری یک خلبان جوان آمریکا در خاک شوروی میشود و بحث تبادل اسرا پیش می آید و....

انتهای فیلم چند خطی از ماجرا را  تعرف میکرد که داستان واقعی است و اتفاقی مشابه در تاریخ تکرار شده است. و سرنوشت آن آدمهای واقعی را گفت.
بازی تام هنکس بازیگر همیشه خوب هالیوود در نقش اصلی عایل بود. ماجرارهایی که برایش در خلال دفاع  از جاسوس و بعد سفر به برلین در آستانه دیوار کشیدن و جدا سازی و سمج بودنش در کمک به هموطنانش بزرگترین شعار وطن پرستانه ای است که توی طول عمرم دیده بودم. از هر بیست دو بهمن و چهارم جولای که فکرش را کنی باشکوه تر بود.
جاسوس روس ها که نقشش را مارک رایلنس بازی میکرد بی نظیر بود. او در بدی و جاسوسی به همان اندازه خب بود که در نقاشی و هنر و زندگی شخصی اش. معیارهای هر جاسوس خوب را داشت. آن سکانس که تام هنکس میپرسد وقتی برگردی باهات چه میکنند. قهرمان میخوانند یا محاکمه ات میکنند. جواب جالبی میدهد میگوید اگر هنگام  تبادل در آغوشم کشیدند ازم تقدیر میکنند و اگر مرا در صندلی عقب ماشین نشاندند کارم تمام است. و مگر میشود بیخیال شد و ندید که باهاش چه میکنند.


دست کم چندین و چند صحنه اسپیلبرگ نشان داد که جاسوس های روس بسیار دقیق تر و کار کشته تر از همتایان بی کله آمریکایی شان هستند. اما همه این  موقعیت های گل را جلوی دروازه خودی پذیرفت که دست آخر آن گل بزرگ را در دروازه حریف بکارد . آن روایت موازی آزادی دانشجوی آمریکایی و خلبان جوان در ازا، یک زندانی شوری. همه تلاشش را کرد . کار خوب و قابل تاملی هم از آب در آمد. برای اسپیلبرگ که پیر جهان این سینماست شاید کار بنظر ساده و دم دستی بود این را از جوایزی که فیلم میتوانست بگیرد و نگرفت می شود فهمید. برای ما که فیلم خوش ساخت کم میبینیم بسیار زیبا بود.


 پیشنهاد دوم این است  که فیلم را ببینید. 8.1/10 نمره قابل قبولی برای دیدن فیلم است. پیشنهاد اول اما  این است که هر فیلمی که تام هنکس بازی کرده را  ببینید. بی برو برگرد پشیمان نمی شوید.


+ یادداشت  نیویورک تایمز در مورد Bridge Of Spies  را اینجا بخوانید.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo