دشت یکسره لاله پرپر بود
تشنگی یاران با خون رفع شده بود
و گرسنگی شان به تیشه سم اسبان
صبح روز یازدهم اما رفتگر بر حاشیه راه راه جدول خیابان
جارو میکشید.
هر چند دقیقه یک بار می ابستاد. کمر صاف میکرد.
لعنتی بر یزد میفرستاد و ظرف نذری را از توی جوی آب بیرون میکشید.