۴ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است
دیروز ۲۲بهمن ماه سال ۱۳۸۸ هجری شمسی تهران شاهد حماسه ای غرور آفرین دیگر از مردم همیشه در صحنه و انقلابی و الهی قربنشون برم ایران بود.مردم آگاه و انقلابی بار دیگر برای تجدید میثاق با آرمان های عدسی های داغ با کره و نون بربری و سون آپ های مجانی و کیک و ساندیس در صحنه حاضر شدند.و با همون دستی که ساندیس دستشون بود مشتی محکمی به دهان استکبار جهانی زدند.این است همت و اراده ملی.آری به درستی این است وحدت حول هبل انقلاب و اراده بریم دور هم باشیم.ِآفرین بر دستفروشان راه خدا که با بساطشان در حوالی خ آیت اه سعیدی -خ ازادی-خ محمد علی جناح شور و شعفی مثال نزدنی به این راهپیمایی بخشیدند.آفرین بر شرکت مترو که خدمات مجانی می داد و آفرین بر اتوبوسهای مجانی و آفرین بر خبرنگارهای خارجی که تو همان حریم ۱۰۰متری شان عکس انداختند .چفتک چارگوش نیانداختند.آفرین بر برج ازادی که که دو پایش باز بود برای عبور و مرور مردم آفرین بر خاله نرگس که حضوری پر رنگ داشت آفرین بر سلطان حسین بایسنقرا چی گفتم سلطان حسین بایسنقرا خب آره آفرین بر سلطان حسین بایسنقرا همینطوری دور هم باشیم.آفرین بر مرلین منسون که دهن رژیم غاصب آمریکا را........آفرین.
بنابراین اوضاع نتیجه میگیریم همه چی عالیه ماهم چقدر خوشحالیم.سیاسیونی در حد لالیگا داریم ومردمی در سطح بندس لیگا یه مشت خس و خاشاک آشوب طللب سابقا خواص هم هستند که در حد لیگ دو سواحل مالدیوند.ایادی شرق و غرب و بالا و پایین هم هیچ غلطی نمی توانند بکنند."حالا ما می ریم ببیبنند میشه یا نه".و کلا انقدر اوضاع خوبه که دیگر اصلا مگه بعد از انتخابات اتفاقی افتاد؟؟؟/؟
رسانه فوق ملی هم که با سروردهای ناسیونالیستی تا خرتناقمان را پر کرده.اینترنت و شبکه تلفن هم یک دستگاه اتصال هوشمند پیدا کرده هر وقت اوضاع به صلاح دید انقلاب تاکید می کنم (به صلاح دیدانقلاب نه گروه خاصی )بود کابل داخل خیلج فارس را گیر می دهد به لنگر یک کشتی یا هر وقت اوضاع به صلاح دید همان انقلاب مذبور * می شود دوباره خودش خود به خود درست میشود تازه دانش فضایی ما هم که دیگه پایگاه بایکونور قزاقستان و فلوریدا رو به لرزه در آورده.لیزر هم که به فرموده رییس جمهور محترم جلو برنده و باعث پیشرفت ریاضیاته.خلاصه آقای نفس کش نفس آخرتو بکش. چون فردا دیگه با وجوداینکه حقوق همه برابره اما حقوق ما برابر تره.
آن دم که سخن از بهبودوضعیت اقتصادی کردی.همان دم که از دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی سخن به میان آوردی.روزگاری نه سرخوش و سر مست از حمایت رجل و نا رجل سیاسی و به منظور خاص خودت(مردم) آمدی. وسکوت ۲۰ساله را شکاندی.ساعت هایی که کتابهای مورد علاقه و برگزیده ات را گفتی و ما در به در گشتیم و تک تک شان را دست و پا شکسته جور کردیمو خواندیم.دقیقه هایی که بحث گردش آزاد اطلاعات را کردی.ار همان دمبود که قلوب ما مغلوب تو شد.ملول خسته از هرچه که گذشته بغض را فرودادیم و برایت و در حمایتت با نگ بر آوردیم.روزی که استادیم آزادی پر بود از رنگ های بهشتی و پرستوهایی که به استقبال مهاجرتآمده بودند.مهاجرت از خود ازاد>مقبول>و با ایمان.
روزی که خانه والیبال جای سوزن انداختن نبودو اولین جمله ات مرام و معرفت یک انسان را به جا آوردی و از کمبود فضا و
قصد تمسخر یا دست انداختن کسی رو ندارم خصوصا در شرایط فعلی که کوچکترین بی توجهی اهانت یا هتک حرمت شدید تلقی میشود.اما حس میکنم در درون همه ما سرچشمه ای از فوتون های نوری به رنگ ها و انواع و اقسام مختلف است که گاهی فقط گاهی مجال بروززش پیدا می شود.و در شرایط عادی همه شبیه همیم.
همه اینها یعنی که دیروز مردی را دیدم که وسط خیابان ترکید(منفجر شد)و فوتون های نوری اش که به رنگه های نیلی و آبی نفتی بود یر تاسر چهارراه و خیابان را گرفت.شعاع های بی نهایت نوری در حجم وسیع و با برد زیاد.ابتدا عمودی از پیکره مرد در حال فریاد زدن بیرون زد و بعد فوتونها مثل آبشار یا فواره ای در بدو تولد جانب پایین و افق را گرفت به سرعت خیره کننده ای در فضای چند صد متری و شاید تا هرجا که فریاد مرد می رسید پخش شد.این اولین بار بود برای من شعاه هایی از نور ها دیده بود شعاهایی که آدم ها مواقع التماس و تضرع از خودشان بیرون می دادند .نورهای زرد و روشن و گرم وخاکستری های چرک مرد.بنفش های چشم گیر.گل بهی های ملایم.اما همه پرتو هایی کم فروغ بودند و به سردی من انها هم به سردی گراییدند.
- لیسانسه شیمی هستم.....{لبخند تصنعی}...میخوام برم میدان تجریش کیفم را زده اند ...یک ۱۰۰۰ تومانی می خواهم.سبز لجنی رنگ بود گمانم
- سرباز نیرو زمینی ام اعزامی از .....میخوام برگردم شهرم...۲۰۰۰ تومن...... نارنجی گرم و جان بخش
- بدبختم وبچه ام مریضه به خدا شوهرم معتاده.کتکم میزنه خرجیم هم نمیده.کمکم کنید....... قهوه ای یا شاید شکلاتی بود.
امروز هم زنی را دیدم که منفجر شد.سنش به ۶۰ یا ۷۰ میزد.ریشه موهای سفید و دنباله سیاهشان حکم جنگلی انبود بود در کوچک درز مقنعه و صورت.چرخ دستی اش را جلوی فروشگاه زمین زده بود.روغن و رب هایی که از فروشگاه خریده بود.دورتادورش سجده زده بودند و راست کار یه عکس هوایی با راکورد ۸ یا ۱۰ متر بود................حکمت کارتم...حکمت کارم را با رمزش دزدیدند...ایهالناس.....بگیریدش................سبز بود شعاع نورسبز بود آن دریچه کوچک کم کم باز میشد.و مثل فلاشر یه دوربین نور میداد با این تفاوت که نورها پیوسته و دائمی می نمود. تا به همه چیز آمیخته شد و من تکه ای خیابان سپه را توی فضای سبز غلیظ فرو رفتم و با نگاه های گنگم نمی دانم چه را جستم و چه دیدم و اصلا چه کردم.تنها هیبت زنی را دیدم که سرهنگی که حالا نیست خورده معاشی را برایش به یادگار گذاشته و حالا کسی یک سیاه پر کلاغی شاید معاشش را مثل سرهنگ و بچه ها و جوانی و خیلی چیزهای دیگر ازش گرفته بود.زن که گذشت عمر تاب و توانش راهم ازش گرفته دیگر تاب نیاورده و منفجر شده بود.
نمی دانم باز چگونه گذشت و من کی از فروشگاه و ثبت احوال رد شدم و خودم را در همچون سبزهای روشن و تاریک به میدان حسن آباد رساندم و قهقهه پاسبان های بی خبر و کم فروغی رنگ سبز را.که به مرور از همه جا رخ بر بست تا دفعه دیگر باز هم جایی دیگر در حوالی همین شهر .همین کشور جایی مدتی رت ابه خود اختصاص دهد.مدتی را صحنه نمایشی برای جمعیت عابر در عجله باشد و بعد تنها ته رنگی از آن به ماند در خاطره مان.
نمیدانم تا کی و تا کجا می توانم این را تاب آورم پیراهن هایم و کمکم رنگی از این رنگها به خود گرفته و تا عمق وجودم نشت کرده.حالا هر روز هر ساعت انفجار دیگری را میبینم در شهری که آسمان جنگی درش نیست اما ذات اقدش جنگ درون را به درستی درک کرده و روز به روز می بیند.در هجوم ملخ وار بییان گرایان تند رو که تنها قران سر نیزه را می بینند.چه میتوان کردو چه می توان گفت.جز آنکه خدا به دادمان برسد.
توی تمام فیلم هایی که دیده ام شاید با ارفاق بتوانم بگویم صحنه هایی از همه اشان یادم هست.اما فقط و فقط اسم چندتایشان هست که خیلی خوب یادم مانده و دو یا چند بار دیدمشان."سرنوشت شگفت اور املی" یکی از همان فیلم هاست.فیلمی که از فیلم نامه > کارگردانی> کیفیت ساخت> موسیقی و همه و همه من را کیفور سرمست از دیدنش کرد.توی فاصله زمانی بین دو ترم دوباره میخواهم املی را ببینم و این دفعه به جزییات بیشتری توجه کنم چرا که هر بار این فیلم را می بینم چیز های جدیدی دستگیرم میشود.اگر دوست دارید به پیشنهاد من فکر کنید.
درباره ی فیلم املی