اصلا نمیدانم چطورم خوابم برده بود. فقط این را یادم هست قبل خواب، زنگ گوشی را برای ساعت 8 صبح فعال کرده بودم چون بایدساعت 10 در دفتر VAC حاضر میشدم. بیدار شدم دوش.گرفتم بعد صبحانه مختصری در هتل خوردم  و راهی محل موردنظر شدم. از هتل محل اقامت دور نبود. دوتا چهاراره پایین‌تر بود و هوا خوش بودو میشد پیاده‌روی کرد. رفتیم کارمان هم راحت و سریع انجام شد. بار مسئولیت از دوشمان برداشته شد. حالا وقت داشتیم برویم بچرخیم و بگردیم. توریست سرزمین های ناشناخته بودن همواره رویای من بوده است. همیشه دوست داشتم اینقدر درآم و اعتبار جهانی داشتیم که میتوانستم سالی دو سه بار بروم دنیا را بگردم. کمتر با خفت ودردسر باهام برخورد شود و کشورم به کشور جنگ طلب و قهر کرده با همه دنیا شناخته نشود. حقیقتش دست خودم هم نبوده من در ماه های پایانی جنگ هشت ساله ایران و عراق متولدشدم. در جنگ متولدین پرشمار دهه شصت مدرسه رفتم و پا گرفتم بعد در ورود به دانشگاه مجددا جنگ دیگری تجربه کردم. برای رفتن به سربازی و حتی پیدا کردن شغل برای همه شان جنگ داشته ام. دوست داشتم حداقل در میانسالی درگیر جنگ نباشم. یا حداقل وقتی 4 روز به هوای سفر از کشورم بیرون میزنم مجبور به رقابت با کسی نباشم. اما جنگ شروعش با یک کشور است و پایانش دست آنها نیست. در مرود اوکراین هم اینجور فکر میکنم. زلنسکی قلدری روسیه را نپذیرفت و واردجنگ شد. حالا نزدیک سه سال از جنگ روسیه و اوکراین میگذرد. معلوم نیست چقدر دیگر ادامه داشته باشد. غربی ها پول میدهند. مردم روسیه هم قطعا هزینه میدهند. اما باید بیست سال یا سی سال بعد از آن طفلی که این روزها در اوکراین متولدشده در مورد جنگ بپرسی. ارمنستان هم در طول تاریخ معاصرش (قبل ترش را نمیدانم) همیشه درگیر جنگ بوده است. جنگ های قومیتی ارامنه را از زادگاه و شهر و خاک خودشان کوچانده است. میلیون ها نفر از هستی ساقط شده اند. دو سال پیش هم آخرین جنگ فیزیکی شان که زخم کهنه ای بود مجددا سر باز کرد. قره‌باغ را از دست دادند. عملا آن جماعت ارمنی کوچانده شد. ظاهرا همه چیز تمام شده اما حال مردم و شهر این را نشان نمیدهد. دیوارهای ایروان هم پر از نقش شهید است. سربازهایی که در جنگ های دور یا نزدیک جانشان را از دست داده اند. خیابان ها و خانه ها نشان از عدم سرمایه گذاری کافی در مسکن دارد. ارمنی ها ماشین های استوک خارجی وارد میکنند. تعداد ماشین های صفر مدل بالا کم نیست اما تعداد ماشین های رده خارج زهوار در رفته هم زیاد است. این خودش نشان از یک اختلاف طبقاتی شدید دارد. بعضی ماشین ها فرمان راست اند اما قوانین رانندگی و خیابان ها بر پایه فرمان چپ طراحی شده است. مشخص است قیمت خودرو ملاک انتخاب بوده است وگرنه با ماشین فرمان راست در کشوری با استاندارد فرمان چپ رانندگی کردن خیلی سخت است. 

میدان جمهوری ایروان

بعد از اینکه کارم انجام شد رفتیم میدان جمهوری. میدان زیبایی است. هسته مرکزی و اداری ایروان است. اطراف میدان پر ساختمان های دولتی است. به نسبت میدان جمهوری تهران بسیار با شکوه تر و گیرا تر است. بعد از آنجا در خیابان aboviyan# قدم زدیم. ارامنه در نظر اول آدمهایی هنر دوست و آرام بودند. سرتاسر خیابان آبوویان پر از گالری ها و رستوران ها و عتیقه فروشی هاست. خیابان خوبی برای برگزاری مراسم فرهنگی است. میانه های خیابان به میدان چارلز ازنوور charles_aznauvor# رسیدیم. چالز ازنور یک خواننده و هنرمند فرانسوی ارمنی تبار بود که در دنیای آوازه خوان ها به شدت معروف و محبوب است. فرانسوی شدن چارلز آزنور به خاطر همان جنگ لعنتی بوده و شاید بر عکس پدر و مادرش او شانس آورده است. پدر و مادرش برای فرار از جنگ ناچار به کوچ شده اند و چارلز در پاریس متولد شده و همانجا تحصیل کرده و خواندن را شروع کرده است. اما ریشه ارمنی اش باعث شده بارها به سرزمین آبا و اجدادی اش برگردد و تا جایی که میتواند از نظر فرهنگی و مالی به هموطنانش کمک کند. این شد که در ایروان میدانی به نامش زده اند و به نیکی ازش یاد میکنند. دو سوی این میدان اتحادیه هنرمندان ارمنستان و سینما مسکو بود. سینما در آن ساعت صبح تعطیل بود اما اتحادیه هنرمندان شلوغ بود و آدمهای زیادی از دانشجو یا نوازنده موسیقی در آن رفت و آمد داشتند. ما در طبقه همکف، پوستر یک نمایشگاه  نقاشی دیدیم و خودمان را به بازدید از این نمایشگاه دعوت کردیم.

میدان چارلز آزنور و خانه هنرمندان ایروان

تقریبا یک ساعتی وقت صرف دیدن 50 تابلو نمایشگاه کردیم. تابلو ها عمدتا با رنگ روغن و اکرلیک و در فاصله زمانی 25 ساله کشیده شده بودند. تکنیک هنرمند و عنوان تابلو ها عجیب ساده وبه شدت استعاری بود. نمادهای پرنده،تنهایی،جنسیت و حتی نمادهای شهری و ملی در همه کارها بود.

متأسفانه اسم هنرمند را ثبت نکردم و از خاطرم رفته اگر بتوانم اطلاعات بیشتری ازش به دست بیارم حتما در کامنتهای همین پست منتشر میکنم.

بعد از خیابان ابوویان به سمت مرکز اپرای ایروان رفتیم. شاختمان باشکوهی است در میانه شهر، قیاس درستی شاید نباشد اما شبیه تالار وحدت یا تئاتر شهر تهران ولی خیلی انسان محور تر. یعنی نگران نیستم آن وسط یک موتوری زیرت بگیرد یا گدا و دستفروشی بهت آویزان شود. مجموعه فراخ و دلباز طراحی شده. محوطه سازی عالی است و تمام 360 درجه دورتا دور بنا بعد از یک صد متری فضای باز،  فضای سبز و رستوران است. یک جور رستوران های دلباز  محوطه باز یا pante دار که انتظار قبل  شروع کنسرت یا  دورهمی بعد از آن را میسر و آسوده میکرد. آنقدر فضا گیرایی داشت و نور آفتاب عمود می تابید که ترغیب شدیم بنشینیم و نوشیدنی بخوریم.  یک مقدرا از جاهای دیگر شهر گرانتر بود ولی بنظرم آن فضاها ارزشش را داشت. بعد که حسابی جگرمان حال آمد از طریق خیابان تامانیان #tamanyan به دیدن  #cascade یا همان هزار پلکان معروف ایروان رفتیم. 

cascade بنای قدمت داری نیست. و بخش های شمالی هنوز تکمیل هم نشده است. اما یک واقعیت تاریخی پس پرده این بنا هست که بریم جذاب بود.  cascade شامل یک بنای 300 متری در دامنه کوه به عرض 50 متر و  503 پله است.(بخش ساخته شده) این بنا از جنوب به خ تامانیان و از شمال به  بزرگراه سارالانژ میرسد. و درست در کنار بزرگراه سارالانژ بنای یادبود کشته شدگان حزب کمونیست ارمنستان و مناره یادبود 40 سالگی حاکمیت کمونیست بر ارمنستان است. بنای گیرایی است و از تراس آن میشود تمام شهر ایراوان را دید. اما اگر بگویم کمتر از 10% توریست های هزار پله از آنجا بازدید میکنند باز هم اغراق کرده ام. بنای یادبود چهل سالگی ارمنستان کمونیست خیلی مورد تکریم نیست. دلیلش هم مشخص است ارامنه از کمونیست هم خیری ندیده اند. حتی در سالهای اخیر هم حمایت های ضعیف روسیه از ارمنستان منجر به از دست دادن رسمی بخشی از خاک ارمنستان شد. 

داخل بنای یادبود پر از زباله و بطری های خالی آبجو بود. در راهروی ورودی بوی ادرار می آمد و  جای جای بنا دود زدگی ناشی از روشن کردن اتش عیان بود. خبری هم از نگهبان یا مسئول نگهداری نبود.

پابان بخش دوم