تا روشنایی بنویس.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

پرنده مهاجر


نه نشان خاصی می­خواهم

نه پراونه ای  که مرا به سوی تو کشان

چرا که فکر پرزدن در این اقلیم

طعمه تیز پروازان شدن است

یا فرورفتن در مشبک منتظم رادیاتور ماشینی

بی هیچ رویا ، یا ترحمی

 

من بوده ام ،

نشده ام.

و تنها امید بودن به وصل تو بود.

حالا چگونه پرواز را بخاطر بسپارم

وقتی که حافظه ای برای ذهن  پرنده ام باقی نمانده است

و عمر بس زود گذر است


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

در نیمه های شب

شاعران ، چه بر سپیدی کاغذ نوشته اند

که سرمه دان سراغ حنجره را می گیرد؟


شهیار قنبری

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

کله خر

توی تولد خاله ام ، در سال  1963

اون و دوستاش ضد یخ خوردند 

چهارده تا نوجوون سرخپوست  اون شب مردند

خاله ام جون سالم به در برد، اما خیلی زود کور شد

گرچه اون قهرمان نقابدار *نشد

اما با حواس دیگرش من رو تشخیص میده

اصلا هم مهم نیست چه مدتی غیبم بزنه

همین که  بی سر و صدا  پشت درش بایستم 

اون درب و باز میکنه و اسم منو صدا  میزنه



*اشاره به  قهرمان مجموعه نقاب دار قهمران است  که نابینا بود.



sherman-alexie



شرمن الکسی

دومین تجربه ترجمه شعره دیگه، زیر سبیل و اینا



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo