تا روشنایی بنویس.

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یگانگی

آمده بودیم هم را ببینیم  .آمده بودیم کوه  یک کم گردش خونمان را بالا ببریم که هرچه ذرات معلق و آلودگی توی رگ هامان رسوب کرده را بشورد و با خود ببرد. آمده بودیم بفهمیم بعداز ده سال چه ریختی شده ایم. آن بالا  پشت  پناهگاه ، پاها آویزان رو به تهران سرما زده و ذغال شده. نگاه میکردیم و ها کردنمان دم چای داشت و شکلات که بغض اش ترکید. یعنی اول اصلا نفهمیدم دارد گریه میکند فکر میکردم مثل وقتهایی که ادم نمیتواند خنده اش را  کنترل کنند. سر پایین برده دارد میخندد که شانه هایش آنقدر عجیب می لرزند. بعد فهمیدم  صدا صدای خنده نیست و  دسته ی اشک را  دیدم که روی پوست  آبله دار و پر چاله چوله اش راه  میگرفت و سرازیر میشد.
اینطور وقتها نمیشود چیزی پرسید. نمیشود از مردها پرسید"... یهو چت شد ..چرا همچی میکنی؟ باید ارامشان گذاشت  باید گذاشت حسابی خلوت شوند. داشتم توی ذهنم به این فکر میکردم که چه جمله ای لابلای حرفهایم باعث شد از ان شوخ و شنگی و خاطره های دوران دبیرستان رسیده است به اینجا. چیزی به ذهنم نرسید . ترسیده بودم. انقدر لطافت را از هیچ جنس لطیفی انتظار نداشتم چه برسد به اوبا ان همه ریش و پشم  و صدای دورگه و سیگار های  قطران بالایش.
یادم آمد اخرین جمله ها  حرف زندگی اش بود. زندگی مشترکش و زنش. 
پرسیدم : احمد زنت خوبه؟طوری شده...سرش را پایین تر برد و صورتش را از نگاهم قاپید.
شستم خبردار شد .
برزخ شدم جهنم بود. نمیتوانستم چیزی بپرسم  .
کون خیزک خودم را از روی سکوهای  پناهگاه عقب کشیدم ، رفتم عقب. بلند شدم ایستادم . رو به درخت های بی شاخ برگ راه افتادم و به یگانگی فکر کردم.

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

من و تو

1

تو، درخت شدی

            بهار که شد، هر دستت شکوفه بود

                                   تابستان میوه هایت را شیر می دادی

و همه پاییز را با باد گریه  کردی.

زمستان که بیایید تو را به خاطر افسردگی به  تیمارستان می برند

     تنها می مانی

                     تا دوباره

                               بهار شود.

 

2

                ،   من اما گنجشک شدم   

                          بهار را  آواز خواندم

                                        تابستان از گربه ها فرار میکردم

    پاییز را دنبال دودکشی گرم و بلند می گشتم

                         زمستان که بیایید دوستت خواهم داشت.


پاییز95-تهران

                                                               

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo