کرونا هر چه بدی داشت دست کم یک مزیت برای من داشت: فراغت برای خواندن بیشتر.

هرچند آمار خواندنم هنوز خیلی پایین است و چیز قابل بیانی نیست  اما دست کم در این قریب 20 ماه (خاصه آن 3 ماهه اول همه گیری) زیاد در خانه بوده ام. وقت آزادم حتی زمانی که دورکار بوده ام اجازه خواندن و نوشتن بیشتری می داد. بدون اینکه کسی بخواهد سرک بکشد و بگوید: در تایم کاری داری کتاب داستان میخوانی و فلفل نمک بازی از خودش درآورد.

اما نقطه عطف این خواندن ها بی تردید خواندن بیشتر داستان کوتاه و نمایشنامه بود و آشنایی با گوهری بنام گوهر مراد

غلامجسین ساعدی با نام مستعار گوهر مراد یک دکتر چپ گرای هدفمند بود. با نثری شلاقی و ایده مند آنچنان در دهه 40 و 50 شمسی خوب زیسته و خوب نوشته است. با هر متر معیاری حساب کنی جز بهترین های نمایشنامه و داستان کوتاه فارسی است. از منظر سیاسی نظری راجع اش نمیدهم. چرا که رفیق های هم عقیده اش بهتر از من گفته و نوشته اند. اما در عرصه ادبیات چه داستانی، چه نمایشی ساعدی جای درستی در وقتی درستی بوده است. برای شروع خواندنش از اولین های مجموعه داستان کوتاهش و یکی از اولین نمایشنامه هایش شروع میکنم. اولین مجلد ها معمولاً غیر غیر قابل دفاع ترین های نویسنده اند. شور و شوق جوانی اند. هیجانات نوشتن و معروف شدن دارند. اما اولین داستان های ساعدیپرخاشگرند. زندگانی یبث کارمندی را نشانه رفته اند. عمری که پشت میزهای برای شندرغاز حقوق و رضایت کارفرمای تمامیت خواه میگذرد. قشنگ مشخص است آن ساعدی جوان دانشکده پزشکی که صبح ها روزنامه های فریاد و صعود بین جوان های کله خراب چریک پخش میکند توی مخیله خود پلات داستان هایی را طرح می ریزد که تم مشترکشان اعتراض است به سیستم موجود. به دیوارن سالاری افسار گسیخته، به سرمایه داری خونخوار...  مجموعه 12 داستان کوتاه کلاسیک در مذمت سرمایه داری از نظرگاه زندگی کارمندی. دو سه تای این داستانها بی تردید شاهکارند :خوابهای پدرم، حادثه بخاطر فرزندان و مراسم معارفه.

طنز گزنده در کارهای ساعدی بجا و درست است. میخنداند ولی خنداندنش از نوع نیشخند است.  به سخره گرفتن است و مملو از تراژدی.

ساعدی به درستی جاهایی که نیاز بوده از سورئالیسم یا نوعی رئالیسم جادویی کمک گرفته است. خصوصا در بیان مالیخولیای کارمندی، فضای تار و  متعفن کارخانه ها،دفاتر و یا اتاقی که محل زندگی یک مامور بایگانی شناسنامه های مردگان است.

دست آخر اینکه طبیعی بوده است که چنین داستانهایی به مذاق حکومت شاهنشاهی خوش نیایید و برای اصلاح وضع موجود به دنیال راه حلی باشد. حال آنکه این مفر به شکل مشورت با خواصی در قالب انقلاب سفید در بیایید. از این منظر باید ساعدی را کاتالیست اصلاحات نامید. جوانی دانشجو که گشایش مختصر فضای سیاسی اوایل دهه 40 استفاده  تمام و کمال برد.

 

2- عزاداران بیل هم نوعی اعتراض است. اهالی روستایی و ساده دل برای مقابله با هجوم گرازها و حفظ مزارع خود از چند قلچماق تفنگ به دوش کمک میگیرند اما کمی که میگذرد متوجه میشوند این تفنگ دوش ها از گرازها خرابکارترند. چرا گه گراز ها فقط مزارع را از بین میبرند اما تفنگ دوش ها همه دار و ندار و اندوخته روستاییان را می بلعند. تا جایی که اهالی روستا برای بیرون کردنشان متحد میشوند.

وضعیت تیره و  تار و نا امیدی داستان ها و حتی نمایشنامه ساعدی گزنده است. ساعدی مشکل را  شبیه آنچه ادبیات سیاه ایتالیاست روایت میکند درست همانطوری هیچ مفر و روزنه ای از امید باقی نمیگذارد. در نمایشنامه بی اعتمادی موج میزند. بی اعتمادی روستاییان به تازه واردها، بی اعتمادی مردم به کدخدا، بی اعتمادی مردم به همدیگر ... همه آن وضعیت ناامید کننده را تشدید میکند.

اگر چه تجربه ساعدی در زمان نگارش تجربه نابی در داستان های ناتورالیستی بوده است اما  وجه پیش بینی پذیری اش برای مخاطب امروزی چندان خوشایند نیست.

 

تا همینجا بیشتر ادامه نمیدهم. نوشته های ساعدی مثل شکلات های چارلی (در داستان چارلی و کارخانه شکلات سازی اثر رولد دال) میماند. نباید به یکباره تمامش کرد. باید قدر و قیمت شان را دانست. اندک اندک بازشان کرد. بویدشان و بعد انها را چشید. شاید این لذت مبارک و  عیش خواندن دیرتر تمام شود.