-
میشه بریم بیرون؟
-
کجا؟
-
بریم بیرون.بریم
دشت.یه جایی که بتونیم حرف بزنیم.
-
آقام نمیذاره.
-
نمیذاره یا
نمیخوای؟
-
چه فرقی میکنه؟
-
فرق نمیکنه؟
-
خب حالا هرچی.اصن
چی میخوای بگی؟چطو تو این هشت سال کارم نداشتی؟
-
اینجا نمیشه
محیطش کوچیکه.حرف در میارن.
-
گور پدرشون.اینجا
تو خونه خودمون نتونیم حرف بزنیم .کجا میتونیم ؟
-
همین جا بگو
-
اینجا نمیشه.دارن
نذری می پزن هی میان و میرن .نمیخوام اشکهاتو ببینن.
-
یعنی باز میخوای
اشک هامو در بیاری.
-
نه.اما خب....! دل
نازکی.خیلی دل نازک.
-
خوبه اینها رو
میدونستی و اینکارو باهام کردی.
-
من نمیخواسم
اینطور بشه...
-
اصلا نگو این
حرفو.حالم ازش بهم میخوره.
-
باشه... نمیگم
حالا میای بریم؟
-
..اووم......
-
میخوام باهات حرف
بزنم.
-
مگه حرفی هم
مونده؟
-
مونده.خیلی هم
مونده.
-
خیلی پر رویی.
-
چرا؟
-
نمیدونی چرا؟
-
باید بدونم؟
-
واقعن که...
-
میدونی چقدر گریه
کردم.میدونی وقتی گذاشتی رفتی آلمان ،لحافم از اشک خیس شد.
-
می دونم.
-
نه نمیدونی.وقتی
اون مردیکه الدنگ اومد خونمون.چقدر کفری بودم از دستت.
-
میدونم.
-
نگو میدونم.
میزنم لهت میکنم ها..نگو..
-
باشه .نمیگم.
-
میدونی عمو از
بچگی میگفت.فاطی عروس خودمه.از وقتی به دنیا اومدم.از وقتی یادمه.
-
اوهومم...
-
پس چی شد؟ عمو
نوح شد و پسر عمو ، پسر نوح!؟
-
باید میرفتم.
-
مگه من گفتم
نرو.گفتم تکلیف منو روشن کن و بعد برو.
-
نمی تونستم.بچه
بودم.
-
داری دروغ میگی؟
-
چه دروغی دارم بت
بگم؟ اون موقع تکلیف خودم هم روشن نبود.
-
بعدش چی؟نامه
چی؟تلفن چی؟نمیتونستی خبر بدی.
-
دادم.با هرنامه
که برای مامانم میفرستادم یکی هم به تو میفرستادم.
-
هیچکدومش دستم
نرسید.
-
اون موقع که تازه
اونجا راه و چاهم معلوم شد.خبر دادن که برات خواستگار اومده.
-
ههه..گور پدرشووون...
-
تو چرا
صبرنکردی؟چرا منتظر نشدی؟
-
من؟
-
ببین رو اعصابم
راه نرو سعید.به خدا میزنمت ها...
-
بزن...
-
خفه شو..
-
خب بزن...اگه
مشکلت با زدن حل میشه بزن...
-
واقعن که...
.
.
.
-
گفتن یه دختر نروژی
رو گرفتی.
-
کی گفت؟
-
سهیلا یه عکس هم
ازش نشونم داد.
-
از کی؟کجا؟
-
نمیخواست نشون
بده.شاید هم داشت فیلم بازی میکرد.میخاست وانمود کنه که راضی نیست.لای عکس های
آلبوم تولدش بود.کنارش ایستاده بودی.پالتو یقه خز شکلاتی تنش بود.دستکش های قهوه
ای.بووت قهوه ای..
-
عکس تکی بود؟
-
نه دسته جمع.ده
بیست نفری کنارهم ایستاده بودید.
-
من بی خبرم به
خدا...
-
دروغ نگو
سعید.دروغ نگو..
-
واسه مراسم جشن
پایان سال انداخته بودیم.
-
پس چرا بین اون
همه آدم کنار تو بود؟چرا اینقدر بهت نزدیک بود؟
-
من باهاش نبودم.
-
دروغ نگو...
-
میگم "من با
هیچ کسی نبودم."
-
فقط همکلاسی
بودیم همین.
-
الان اینو میگی؟
-
چطو میتونستم بت
بگم؟
-
خب لعنتی یه زنگ
میزدی.
-
زنگ زدم.زدم
خونمون گفتم بگن تو بیای خونمون با هم حرف بزنیم.زنگ زدم خونتون.مامانت گفت
نمیخوای صدامو بشنوی...بعد اینکه ممانم گفت تو نامزد داری .خوبیت نداره.
-
مامانت از اول هم
چشم دیدن منو نداشت.
-
شبها تو یه کبابی
کارمی کردم.صاب کارم ترک بود.شاممو میداد.کمک خرجی هم بود.
-
بابام مث همیشه
روش نشد به بابات بگه.گفت اگه میخواستی پا پیش میذاشتی.
-
من دیگه چه جوری باید پا پیش میزاشتم؟ چه جوری میگفتم
میخوامت...
-
ای سعید....
-
چی شد؟؟مریم؟
-
لگ میزنه..بی شرف
-
بشین..بیا اینجا
بشین...
-
ههه
هههههههههههه.
-
...
-
توکه دونشست
معتاده چرا ازش حامله شدی؟
-
اول که
نمیدونستم.
-
دفعه دوم که
میدونستی.؟
-
چه
میدونم...اعصابم خورد بود.نویدکه دنیا
اومد.یک کم آروم گرفتم.حس کردم بالاخره یکی هس که منو واقعا بخواد
-
نمیفهمم..
-
مادر نشدی که
بفهمی...
-
خیلی از خونه دور
شدیم..
-
چیه؟؟میترسی؟
-
بس کن مریم.از چی
باید بترسم....
-
تو از بچگی بزدل بودی.از همه چیز فرار میکردی.
-
اصن میدونی؟زنش
شدم که به تو ثابت کنم.از هیشکی نمیترسم.
-
حالا میخوای بهت
مدال افتخار بدم...
-
نخیر هیچی
نمیخوام..فقط میخوام بری و گورتو گم کنی...از این طرز نگاه کردنت حالم بهم مبخوره.
-
ببین مریم.اینطور
نیس..
-
چی اینطور
نیس.نمیفهمی چطوری دارنگام میکنی. انگار که داری به لاشه سگ مرده کنار خیابون نگاه
میکنی...
-
چی میگی تو؟معلوم
هس؟
-
آره ...دارم میگم
که هیچوقت نمی بخشمت..ازت متنفرم سعید...تو هم مثل بقیه مدا نامردی...
-
ببین اصن میدونی
چیه؟منم ازت خوشم نمی اودم.اصن با همون دختر نروزی ُسرَ و
ِسر داشتم.
-
خیلی بی چشم و
رویی.
-
آره باید هم
باشم..باید بی چشم و رو باشم.وقتی تو هرچی از دهنت در میاد نثارم میکنی..
-
برو سعید..برو گم
شو دیگه نمیخوام ببینمت..
-
گریه نکن..
-
چطوری گریه
نکنم.وقتی همه میخوان عذابم بدن...
-
خب خودت
میخوای...
-
بغلم کن...
-
دستات داره
میلرزه؟
-
میدونم.
-
این عطرتو هنوز
داری؟
-
اوهوم...
-
یه جای ریشت قد
یه ده تومنی سفید شده.
-
آره ..میدونم...
-
اینجا میمونی.
نمیدونم.شاید .اما دوست دارم
بمونم...
اسفند90-خرداد
91 تهران