توی تولد خاله ام ، در سال 1963
اون و دوستاش ضد یخ خوردند
چهارده تا نوجوون سرخپوست اون شب مردند
خاله ام جون سالم به در برد، اما خیلی زود کور شد
گرچه اون قهرمان نقابدار *نشد
اما با حواس دیگرش من رو تشخیص میده
اصلا هم مهم نیست چه مدتی غیبم بزنه
همین که بی سر و صدا پشت درش بایستم
اون درب و باز میکنه و اسم منو صدا میزنه
*اشاره به قهرمان مجموعه نقاب دار قهمران است که نابینا بود.
شرمن الکسی
دومین تجربه ترجمه شعره دیگه، زیر سبیل و اینا