تا روشنایی بنویس.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گند کاری» ثبت شده است

همیشه استقلالی

همیشه استقلالی بوده ام. توی بی تفاوت ترین روزها و تلخ ترین اتفاقات منصور پور حیدری را ناصر حجازی را بیشتر دوست میداشتم. بیشتر پی گیر اتفاقات استقلال بوده ام و یاور همیشه مومن آبی ها بوده ام. هرچند مدتهاست استادیوم نرفتم. اما همیشه حس و حال و دعای یک استقلالی پشت تیم بوده ام . بنظرم این فلسفه هواداری است. تیم های خوب تیم هایی اند که حس خوب در دل هوادارهاشان دارند. هوادارهای امیدوار دارند. هوادارهای با ذوق که تیم را ترغیب میکنند به بهتر بودن. به بهتر بازی کردن و بهتر نتیجهگرفتن. هواداری که  دقیقه بیست بر سر بازیکنی که خوب بازی نمی کند هو میکشد و بازیکن خوبش را تشویق میکند. هوادری که فوتبال را می فهمد.
استقلال امسال همه اینها را داشت. به اندازه قرمزهای همشهری نه، اما هوادارهای متعصب و خوب خودش را داشت. حسابی هم سر زبان ها بود. چندین و چند هفته صدر نشین بلامنازع بود. بلد بود خوب بازی کند خوب نتیجه بگیرد. ترکیبی از  بازیکنان با تجربه و جوانهای خوش آتیه بود که راحت 3-4 سال آینده را تضمین می کردند. 
اما نیم فصل دوم  روند ترک بازیکنان و مصدومیت های پی در پی، اختلافات داخل باشگاهی و عدم مدیریت درست جوانان کار رابه جایی رساند که استقلال دربی حساس امسال را باخت و عقب ماند. هوادارانش سرخورده شدند و اختلافات بیشتر شد. به لطف هم تیمی سابق استقلال باز موقعیت قهرمانی به دست آورد و درست سر بزنگاه لیگ کم آورد. پنچر کرد. تایرش ترکید و رینگش تاب برداشت.
به تراکتور اماده باخت و قهرمانی را از دست داد. بیشتر از دست رفتن قهرمانی اثری را که بر هوادارانش گذاشت بد بود. سر خورده ، مثل حس ماده گاوی که گوساله مرده از شکمش بیرون کشیده اند.
حس بدی است.کاش معجزه ای اتفاق می افتاد. این روزها بهش احتیاج دارم.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

پنجم - خشم و هیاهو

هومن سیدی را از سریالی در تلویزیون شناختم. به رسم مالوف خودم ، تمام سریالی را  به ته نرسانده رها میکنم ( به استثنای  Breaking Bad). آن وقت هم نفهمیدم اصلا آن سریال چه شد. سالها بعد شنیدم فیلم درخوری ساخته که آن را هم هیچوقت ندیدم. و تصویرم از هومن سیدی آن سریال نیمه کاره و بازی اش در نقش آن سرباز ساده و معصوم یک تکه نان بود. اما خشم و هیاهو در مقام یک کارگردان سیلی محکمی در گوشم بود از تصورم در مورد سیدی. فیلم موضوع روز است دقیقا زندگی آدمهای مشهور ماست در همین دهه که زندگی میکنیم. سوپر استار هایی که پایشان میلغزد و جماعتی که تشنه ورود به حریم خصوص ستارگان اند و گندی را دست جمعی بالا می آوریم ؛ دسته جمعی تاسف میخوریم ؛ جانب داری میکنیم و فراموش میکنیم. دست آخر زندگی حرفه ای کسی را تباه کرده ایم و خود را ستایش میکنیم که انسان های شریفی هستیم.


خشم و هیاهو


خواننده پاپ معروف مطرحی که زندگی خانوادگی را دوست دارد درگیر ماجرایی عاطفی میشود و مشکلاتی برایش پیش می آید. بازی نوید محمد زاده در نقش خسرو پارسا به همان بی اعصابی،به همان مغروری و به همان تازه به دوران رسیدگی خواننده های پاپ است. حتی یکجایی آهنگ معروفی هم با صدای  محمد زاده پخش میشود با ترانه ای که بیشتر به تن بی ربطی شبیه است. قصه مثل کارهای نویسنده ای که اسم فیلم از کارش برداشت شده رفت و برگشت دارد . سیال  ذهن و درخط روایی پس و پیشی میگذرد. اتفاقات به شکل روایت های اعتراف گونه و با زاویه دید های متفاوتی  روایت میشود. از همان ابتدا کارگردان دنبال ساخت صحنه های بدیع است. صحنه مصاحبه در سفارت ، صحنه بازجویی و صحنه وارد شدن خسرو به اجرا برنامه اش نشان میداد کارگردان به دنبال خلق صحنه های جدیدتر و دیده نشده است. اینها همه خوب است. اما یک جاهایی یک وقتهایی توی سالن حس کردم این تکه ها در خدمت هم و فیلم نیستند، امضای شخصی کارگردان است. گرته گزاری هایی که اتفاقا خیلی پر رنگ در فیلم نامه هم مدنظر بوده. هر چه به آخر فیلم نزدیک تر میشدیم این اتفاق بیشتر به چشمم می آمد. صحنه های سیاه و سفید زندان دیگر اوج این اتفاقات بود. من  نتوانستم خسرو را بشناسم نتوانستم حنا را درست بفهم. این را میگذارم به حساب اینکه من تصاویر اول را باور میکنیم. من عادت به روایت های چندگانه ندارم . اگر روایت چندگانه ای هم میبینیم  روایت ها  تلسکوپی مکمل هم باشند نه متفاوت و در تضاد هم. مثل چیزی که  "رخ دیوانه " داودی داشت.


دوست داشتم حنا تیز و بز تر باشد حنا چپ دروازه را بگیرد و بزند سمت راست آنوقت صحنه دادگاه شاید چیز دیگری میشد.(هرچند بازی طناز طباطبایی بنظرم قابل قبول بود.) آن وقت استیصال خسرو بیشتر بود. صحنه ها برایم دیدنی تر بود. اما واقعا نمیدانستم چطور باید تمامش کنم.

اما جسارت سیدی و تیم خشم و هیاهو در تلاش برای ساخت فیلمی خوش ساخت بنظرم موفق بود. من از فیلم راضی بودم هرچند دوست نداشتم بعد از فیلم بهش فکر کنم. ام تا انتها ، تا همان لحظه که خسرو توی سفارت زخم گردنش را  نشان  مصاحبه گر سفارت داد موضوع برایم جذاب بود. دیدمش و از دیدنش خسته نشدم. تجربه جدیدی بود که ارزش دیدن داشت.


امشب به دیدن The Big Short  می نشینم.




۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo