هومن سیدی را از سریالی در تلویزیون شناختم. به رسم مالوف خودم ، تمام سریالی را  به ته نرسانده رها میکنم ( به استثنای  Breaking Bad). آن وقت هم نفهمیدم اصلا آن سریال چه شد. سالها بعد شنیدم فیلم درخوری ساخته که آن را هم هیچوقت ندیدم. و تصویرم از هومن سیدی آن سریال نیمه کاره و بازی اش در نقش آن سرباز ساده و معصوم یک تکه نان بود. اما خشم و هیاهو در مقام یک کارگردان سیلی محکمی در گوشم بود از تصورم در مورد سیدی. فیلم موضوع روز است دقیقا زندگی آدمهای مشهور ماست در همین دهه که زندگی میکنیم. سوپر استار هایی که پایشان میلغزد و جماعتی که تشنه ورود به حریم خصوص ستارگان اند و گندی را دست جمعی بالا می آوریم ؛ دسته جمعی تاسف میخوریم ؛ جانب داری میکنیم و فراموش میکنیم. دست آخر زندگی حرفه ای کسی را تباه کرده ایم و خود را ستایش میکنیم که انسان های شریفی هستیم.


خشم و هیاهو


خواننده پاپ معروف مطرحی که زندگی خانوادگی را دوست دارد درگیر ماجرایی عاطفی میشود و مشکلاتی برایش پیش می آید. بازی نوید محمد زاده در نقش خسرو پارسا به همان بی اعصابی،به همان مغروری و به همان تازه به دوران رسیدگی خواننده های پاپ است. حتی یکجایی آهنگ معروفی هم با صدای  محمد زاده پخش میشود با ترانه ای که بیشتر به تن بی ربطی شبیه است. قصه مثل کارهای نویسنده ای که اسم فیلم از کارش برداشت شده رفت و برگشت دارد . سیال  ذهن و درخط روایی پس و پیشی میگذرد. اتفاقات به شکل روایت های اعتراف گونه و با زاویه دید های متفاوتی  روایت میشود. از همان ابتدا کارگردان دنبال ساخت صحنه های بدیع است. صحنه مصاحبه در سفارت ، صحنه بازجویی و صحنه وارد شدن خسرو به اجرا برنامه اش نشان میداد کارگردان به دنبال خلق صحنه های جدیدتر و دیده نشده است. اینها همه خوب است. اما یک جاهایی یک وقتهایی توی سالن حس کردم این تکه ها در خدمت هم و فیلم نیستند، امضای شخصی کارگردان است. گرته گزاری هایی که اتفاقا خیلی پر رنگ در فیلم نامه هم مدنظر بوده. هر چه به آخر فیلم نزدیک تر میشدیم این اتفاق بیشتر به چشمم می آمد. صحنه های سیاه و سفید زندان دیگر اوج این اتفاقات بود. من  نتوانستم خسرو را بشناسم نتوانستم حنا را درست بفهم. این را میگذارم به حساب اینکه من تصاویر اول را باور میکنیم. من عادت به روایت های چندگانه ندارم . اگر روایت چندگانه ای هم میبینیم  روایت ها  تلسکوپی مکمل هم باشند نه متفاوت و در تضاد هم. مثل چیزی که  "رخ دیوانه " داودی داشت.


دوست داشتم حنا تیز و بز تر باشد حنا چپ دروازه را بگیرد و بزند سمت راست آنوقت صحنه دادگاه شاید چیز دیگری میشد.(هرچند بازی طناز طباطبایی بنظرم قابل قبول بود.) آن وقت استیصال خسرو بیشتر بود. صحنه ها برایم دیدنی تر بود. اما واقعا نمیدانستم چطور باید تمامش کنم.

اما جسارت سیدی و تیم خشم و هیاهو در تلاش برای ساخت فیلمی خوش ساخت بنظرم موفق بود. من از فیلم راضی بودم هرچند دوست نداشتم بعد از فیلم بهش فکر کنم. ام تا انتها ، تا همان لحظه که خسرو توی سفارت زخم گردنش را  نشان  مصاحبه گر سفارت داد موضوع برایم جذاب بود. دیدمش و از دیدنش خسته نشدم. تجربه جدیدی بود که ارزش دیدن داشت.


امشب به دیدن The Big Short  می نشینم.