همیشه استقلالی بوده ام. توی بی تفاوت ترین روزها و تلخ ترین اتفاقات منصور پور حیدری را ناصر حجازی را بیشتر دوست میداشتم. بیشتر پی گیر اتفاقات استقلال بوده ام و یاور همیشه مومن آبی ها بوده ام. هرچند مدتهاست استادیوم نرفتم. اما همیشه حس و حال و دعای یک استقلالی پشت تیم بوده ام . بنظرم این فلسفه هواداری است. تیم های خوب تیم هایی اند که حس خوب در دل هوادارهاشان دارند. هوادارهای امیدوار دارند. هوادارهای با ذوق که تیم را ترغیب میکنند به بهتر بودن. به بهتر بازی کردن و بهتر نتیجهگرفتن. هواداری که  دقیقه بیست بر سر بازیکنی که خوب بازی نمی کند هو میکشد و بازیکن خوبش را تشویق میکند. هوادری که فوتبال را می فهمد.
استقلال امسال همه اینها را داشت. به اندازه قرمزهای همشهری نه، اما هوادارهای متعصب و خوب خودش را داشت. حسابی هم سر زبان ها بود. چندین و چند هفته صدر نشین بلامنازع بود. بلد بود خوب بازی کند خوب نتیجه بگیرد. ترکیبی از  بازیکنان با تجربه و جوانهای خوش آتیه بود که راحت 3-4 سال آینده را تضمین می کردند. 
اما نیم فصل دوم  روند ترک بازیکنان و مصدومیت های پی در پی، اختلافات داخل باشگاهی و عدم مدیریت درست جوانان کار رابه جایی رساند که استقلال دربی حساس امسال را باخت و عقب ماند. هوادارانش سرخورده شدند و اختلافات بیشتر شد. به لطف هم تیمی سابق استقلال باز موقعیت قهرمانی به دست آورد و درست سر بزنگاه لیگ کم آورد. پنچر کرد. تایرش ترکید و رینگش تاب برداشت.
به تراکتور اماده باخت و قهرمانی را از دست داد. بیشتر از دست رفتن قهرمانی اثری را که بر هوادارانش گذاشت بد بود. سر خورده ، مثل حس ماده گاوی که گوساله مرده از شکمش بیرون کشیده اند.
حس بدی است.کاش معجزه ای اتفاق می افتاد. این روزها بهش احتیاج دارم.