هر چه  سن ام بالاتر میرود میگذارم اتفاقات بیشتر در من  ته نشین شود. میگذارم بیشتر بگذرد تا  باور کنم اتفاقات را حواشی اش را تا ببینم پس لرزه هایش را. تبلیغ نیمکنم، اما گذشت زمان بهتر جواب میدهد. مثل هوادارهای تراکتور قبل از قهرمانی  تنبان به باد نمیدهم. پیش از مرگ هم مصلی نمیروم. بیشتر راجع اتفاقات فکر میکنم. هفته ای که امروز آخرین روزش است بسیار فکر کردم. راجع اتفاقات پنج ماه گذشته راجع اینکه کجا بودم و کجا هستم و میخواهم چه باشم فکر کرذم. هر طور رفتم دیدم یک جای کار میلنگد. دنبال کلمه میگشتم برای گفتنش. واژه نبود. تازه فهمیدم از فارسی هیچ نمیدانم. برای خودم نشانه گذاشتم. مثل آن بابایی که اول بار گفت نت "ر" را  یک دامبولک میکشم بعد دید "دو" کم دارد یک خط کشید رویش دید "سل "ندارد دو خط کشید و ... من هم نشستم  ما به ازا، پیدا  کردم. برای هرچه میخواستم بگویم. قرار هم نداشتم چیزی را  بگذارم  و ببرم و تمام کنم. بیشتر داشتم میگفتم که اصلاح کنم. مثل همان روز نوروزی که قول دادم  پروژه را  با همه رخوت  تمام کنم و بعد از شد کارم را عوض کنم. همان روز تصمیم گرفتم اگر کم و کاستی است به جای غر زدن رویش کار کنم. و همین تدبیر را پیش گرفتم. شاید قوی هم نبودم و سرعتم کم بود اما در حال اصلاح بودم.اینجا هم نوشتم که بدانم مشکل کجاست و ادامه دهم. شب بود. زنگ زده بودم کجایی . من عصر رفته بودم داستانم را بخوانم. پرسیدم کچایی گفت مهمان دارم . آنقدر رسمی میگفت که شبیه صحنه بازجویی تئاتر  " ای خدای ما که در اسمانهایی " می نمود. بهم برخورد بیش از پیش. گفتم خب چرا حرف نمیزنی. مقابله کرد که خب تو هم کم میگویی. گفتم مگر شباش عروسی است که  هیستوری محتوی پاکت طرف را کالبد شکافی میکنی؟مگر دوست داشتن را  چرتکه میاندازند؟ مگر میگویند فلان و بهمان. کم را  به کرم مبخشند. چشم را  به خطا  می پوشند. اگر نقدی میکنند لطیف تر است از روی دلسوزی و به جهت اصلاح است. نه مواخذه و بازجویی....
صحنه ها مثل برگه های تقویم ورق میخورند. آنچه در بدی بود بزرگ میشد کلوزآپ جلوی دوربین . دلم شکسته و نطقم باز شده بود. حوصله همه شنیده های قبلی را نداشتم. اما تمام و کمال گوش کردم. مثل همیشه که گوش میکنم.
انتظار کنار کشیدن نبود اما کنار کشید. تیز خلاص را به خودش زد. گمانم رفع کدورت بود نه رفع تکلیف و خالی کردن زمین. اما خب بدش نمی آمد. کنار بکشد. شایدی مرا  از پیش باخته میدید؟ اما مگر نه این است آنکه ترک زمین میکند سه بر صفر می بازد؟ شاید قوانین بازی ها اینجا صادق نیست. چرا که این  یک بازی نیست . اگر بازی فرضش کنیم  نقض غرض است. ابطال فرض است. پس او رفت و نبُرد و نباخت. و شاید هم برد و هم باخت. هم من ، هم او. یک به یک جدا به جدا. ته مانده اش تجربه جدیدی بود. 
کاش بیشتر یاد بگیرم.

*عنوان مطلب مصرعی است از حافظ ، غزل کامل را میتوانید اینجا  بخوانید.