با حرارت هر چه تمام تر شیره زندگی اش را مکیدم و حرارت تنمان به هم داخل شد.حالا معشوقه اش بودم.دوستم می داشت اگر چه رنجش می دادم.محنت می کشیدم اما حریص تر می شدم.چاره ای جز گریه نبود.زبان گویایی نداشتم که توضیح دهم.از اعماق وجودم و احساسم بهش بگویم.بگویم چقدر خاطرش را می خواهم.در گرو اش بودم که سیاهی زیاد شد و گرمای بینمان سرد شد...........مادر بچه اش را توی گهواره گذاشت و رویش را گشید.