چند روز داشتم به این فکر میکردم که اگر جنگ شود دشمن تا پایتخت را تسخیر کند چه کار میتوانیم بکنیم. ما  که سر رد شدن در زمان زرد شدن چراغ همدیگر را  جر واجر میکنیم و شانه خاکی جاده هراز را در مواقع ترافیک حق خود می دانیم چطور در چنین موقعیتی وحدت خواهیم داشت و به همدیگر کمک خواهیم کرد.  قطعا با همدیگر سرشاخ خواهیم شد و احتمال زیاد به دزدی و دستبرد و تاراج خانه ها های یکدیگر روی می آوریم. دو راه هم بیشتر نداریم یا اینکه به همین روش ادامه دهیم و منتظر تغییراتی باشیم که ممکن است بمیریم یا خوش شانس باشیم و از جنگ جان سالم به در بریم ولی آینده مان دست و پنجه نرم کردن با انقلابیون جو زده جدید خواهد بود یا از کشور بگریزیم و آواره و پناهجوی ارودگاه های غربال شده  اروپایی و اسیایی و نمیدانم  کدام جهنم دره دیگر شویم. داشتم فکر میکردم اگر جنگ شود حضرات و فرزندان عظیم الشانشان کاخ های خود را در بلاد کفر ترک میکنند. در مجامع عمومی می آیند و پرچم آتش میزنند؟  در مورد آزادی و دموکراسی داد سخن میدهند.

بعد که به همه اینها فکر کردم یادم آمد کشور ما جز در زمان چنگیز مغول و اشرف افغان هیچگاه به تصرف هیچ خارجی در نیامده ولی بهای سنگینی برای استقلال و خودکامگی رهبرانش داده است. پس قطعا با یک انقلاب دگرگون خواهد شد. انقلابی که خون های زیادی برایش ریخته شده است.پس باز هم تغییر از خود آدمها  آغاز میشود.دست هایی که در بهمن 48 پاسگاه سیاهکل را  فتح کرد یا آنها که در بهمن 57 در تهران گره شد و به هوا رفت و مرگ برای سلسه شاهنشاهی طلب کرد.

فقط یک چیز می ماند اینکه تکلیف  آدمهایی که زندگی شان پیرو این جریایانات  ویران میشود چیست؟ خانواده ای که از هم میپاشند مادرانی که داغدار میشوند و  پدرانی که سکته میکنند. از این خانواده ها زیاد دیدیم . باید اول به موضوع اتحاد فکر کرد و بعد دنبال تغییر بود. اول پذیرش و بعد انتقام.