قسمت دو پیش نویس:در قسمت قبل خواندید.شخصی به اسم ساره سعیدی حوالی نیمه شب به حمید فراهانی تلفن میکند و سوالی می پرسد و پیرو این سوال حادثه ای را تعریف میکند که حمید را که علاقه ای به صحبت نداشته را مجذوب میکند.......... - خب بعدش؟. -خب اون موقع  تقریبا وقت مناسبی برای کافی شاپ اومدن نبود و آدم های زیادی اونجا نبودن. اما همان چندنفری هم که بودن با سر و صدای زیاد و داد فریاد  صحنه رو ترک کردن.فقط توی آن جماعت من شما رو شناختم.یعنی اونی که شبیه شما بود رو شناختم. که  تنها توی میز شماره 4 تو ایوان بالایی نشسته بودید.دقیق میدونم چون  من و بی اف  همیشه همونجا می نشستیم و حتی  من پیشنهاد دادم که بیاییم و از شما بخواهیم که  جای دیگری بروید.اما  مهدی(بی اف ام) قبول نکرد.این شد که همونجا نشستیم. - عجب...;که اینطور .خالی بندی خوبی بود خانم شب بخیر. - این بار بدون معطلی .دکمه  end را زد و گوشی را  مثل یک فرایند برگشت پذیر از همان مسیری که برداشته بود برگرداند و سر جایش گذاشت. یک کم با خودش غرغر کرد ولی بی تفاوت از کنارش گذشت.بنظرش چند دقیقه از وقتش را از دست داده بود.بنابراین بی معطلی و این بار با سرعت بیشتری به خواندن سطرهای نمایش داده شده روی صفحه نمایش پرداخت. چشم هایش لابه لای سطرهای بلاگ دوستی سرگردان بود نویزی که از بلندگو ها پخش شد زنگ خوردن  نزدیک گوشی اش را هشدار داد.با اولین زنگ گوشی را  قطع کرد .و موبایل را سر جایش گذاشت.زیر لب چندتا فحش نثار هرچه مردم آزار است کرد و دکمه #(مربع) گوشی را  برای  لحظه ای فشرد تا گوشی به حالت بیصدا درآید. گوشی موبایل دقایقی ساکت ماند و مجددا  به لرزش در آمد.هیچ وقت دوست نداشت  تو چنین شرایطی قرار بگیرد و همیشه دوست داشت تلفنش را با  اولین یا دومین زنگ جواب دهد.دوست داشت همین چیزی که هست  را به راحتی به همه عرضه کند.گوشی بعد از چند نوبت لرزش وقتی تقریبا به گوشه سمت راست میز رسیده بود. از لرزش افتاد رعشه هایش مثل بیماری که حمله صرعش به پایان رسیده باشد،آرام شد. ساعت صفحه نمایش 4دقیقه بعد از یک بامداد را نشاند می داد اما بی تفاوت به اینکه فردا باید راس ساعت 8.15 در شرکت حاضر باشد کارش را انجام داد. به مقاله ای در مورد اثرات سانسور در شکل گیری شاهکارهای ادبی  برخورد که به نظرش خیلی خوب و دقیق به این مسئله نگاه کرده بود.تا صفحه 3 مقاله را خواند. بعد با لحظه ای مکث به جستجوی تعداد صفحات  مقاله پرداخت .وقتی دید بیشتر از 10صفحه است. آنرا جایی روی کامپیوترش ذخیره کرد تا سر فرصت سروقتش برود. از لیست علاقمندی هایش خبرگزاری را دوست داشت انتخاب کرد و مثل هرشب تصمیم گرفت  کارش را با خواندن سرخط خبرهای تازه تمام کند. طوری که دنباله خبر جایی توی خوابها یا شاید کارهای فردایش ریشه بدواند.خیلی دوست داشت  خواب خبری را ببیند که  همان شب خوانده و بعد  به دلخواه خودش صحنه را بسازد.بنظرش تصوراینکه جای کس دیگری باشی. دید خیلی خوبی به آدم می دهد. توی تلکس خبری چشمش به خبر ماجرای گروگان گیری عصر امروز در کافه کوکی به چشمش خورد.لحظه ای واماند و گمان برد این  کلک همان خیال پردازی هایش است.و احتمالا خستگی زیاد روی چشمهایش هم اثر گذاشته.ته مانده قهوه اش را که حالا  کاملا هم دمای اتاق شده بود سر کشید. سعی کرد  تمام تمرکزش را جمع کند و با دقت  خبر را بخواند. پایان قسمت دوم