دوستی از دوران کارشناسی دارم که ساکن اتریش است و به تازگی به جرگه متاهلین پیوسته و ازآنجا که این دوست شریف به قدری حساس به زندگی خانوادگی و  تعلیم و تربیت بچه هایش است توی چند کشور اتحادیه اروپا سیستم های اموزشی را ورانداز و سبک و سنگین کرده ببیند که دست بر غذا اگر صاحب بچه ای شد کدام کشور برایش مناسب تر است. همین دوست برایم نوشته بود که تعالیم دوره ابتدایی در اسکاندیناوی حتی شامل گره ملوانی و مهارت دوست یابی و بازی دسته جمع هم میشود. بعد یاد سال های ابتدایی خودمان عدد صحیح و اعشاری و  جدول ضرب و  ضرب عدد دو رقمی در دورقمی افتادم. اینکه توی آن سالها برای همه بچه ها حفظ کردن جدول ضرب 10*10 آسان نبود. آنوقت از منظر پدر من  اصل حساب جدول ضرب بود و هر بچه ای باید تا قبل از 9 سالگی جدول ضرب آن هم نه 10*10 بلکه  20*20 را  بلد باشد. این بود که  شروع پرسش هایش از 12*12 تا آغاز میشد و به  17*15 تا ختم میشد.

همسر دوستم اتریشی اصل است و فارسی کم میداند اما مشتاق فرهنگ و زبان فارسی بوده و زیاد کنکاش کرده اما وقتی دیدگاه او را در مورد آموزش بچه اش پرسیدم خیلی مطمئن تر و  کم استرس تر بود. اولویت اش این بود که  بچه اش سالم باشد،جسمی و روانی . بعد مهارت های اجتماعی بلد باشد و دست آخر خودش راه خودش را پیدا خواهد کرد. از منظر اون بچه دار شدن به مثابه یک دوره از زندگی اش بود و وظیفه رشد فیزیکی بچه در عین رشد عاطفی و سلامت روانی ، درگیر نظام آموزشی یا اینکه توی کوچه بچه اش را  بدزدند و بهش تجاوز کنند و  جنازه متعفنش را بیست روز بعد توی بشکه پیدا کند نبود. به  سیستم آموزشی کشورش به  سیاست های کشورش به اقتصاد و جامعه اش اطمینان داشت. فکر میکنم تنها فرق دوست ایرانی و همسر اتریشی اش همین بود. اون نگران بود چون زاده ایران و بزرگ شده تهران بود. وقتی مادرش آبستن بوده  وج موشک باران های تهران بوده ، وقتی به دنیا امده قحطی نفت و شیرخشک ،وقتی بچه بوده توی صف های طویل اجناس کوپنی ایستاده و وقتی جوان شده استرس دانشگاه و درس و شغل مغلوبش کرده. پس تفاوت خیلی طبیعی است.

همه این ماجراها همزمان شد با خواندن یک یادداشت توی فصلنامه روایت که در مورد نسل جدید و فرزند سالاری در ایران بود. نوشته در شماره ده مجله و به قلم مجید حسینی بود . ده اختلاف بین نسل جدید یعنی متولدین دهه 70 به بعد با متولدین  ده های قبلی را شمرده بود. هرچند هرچه جلوتر رفتم حس کردم این 10 مورد شاید 5-6 مورد بیشتر نیست و نویسنده  کوشش کرده ده اصل  بشمرد و جاهایی یک تفاوت را  به دو زبان و تکراری گفته اما اصل حرف و فحوای کلامش گیرا و درست بود.

حتی نسل پدران و مادران تحصیل کرده هم در تربیت فرزند دچار سو تفاهم اند. 

حدادی برایم تعریف میکرد توی فروشگاهی در ترکیه  زنی ایرانی را دیده که بچه  بزرگ شده اش را  در کالسکه  جابجا میکرده و بچه نق نقو کام مادر مغرور را تلخ کرده بوده .آن وقت مادر آنچه رکیک ترین الفاظ در برخورد است را نثار بچه اش کرده تا ثابت کند مهر مادری بزرگترین موهبت است اما تربیت بر هرچیز دیگری تقدیم دارد.



نمیدانم شما که این متن را میخوانید در کدام مرحله از زندگی ایستاده اید . اصل تمایلی به ازدواج دارید یا نه و احیانا اگر ازدواج کردید میخواهید فرزندی داشته باشید یا خیر. این کاملا به خودتان مربوط است. اما اگر تصمیم گرفتید همه موارد ذکر شده را تجربه کنید. بالا غیرتا قبلش یه سفر به چهار تا کشور بروید و از وضع تربیت فرزندان اطلاعات کسب کنید. اگر هزینه سفر را ندارید کتابهای خوب ترجمه شده خارجی بخوانید. توی اینترنت یا فیلم های مستند بگردید و اطلاعات حقیقی کسب کنید. دانستن و به کار بستن قطعا با ندانستن و گند زدن  متفاوت است. اگر به آینده کشورتان فکر نمیکنید حداقل به فکر آینده فرزندتان باشید.