پسری که گوش نداشت، سیاه چرده بود و عرق از گردنش راه گرفته بود. دست  دختری دردست داشت  که کوچک بود و کفش های سفید به پا داشت و چقدر می شد فهمید که از نگاه عابران راهروهای پر باد و شلوغ مترو در عذاب است. فهم اینکه گوشش در سانحه ای از دست رفته یا به زخم گزلیک یک اوباش در آن  نیم نگاه که دزدکی بود تا مرد ناراحت نشود  امکان پذیر نبود. اما از خراش های روی ساعد و کنار شقیقه هایش می شد فهمید . از بین رفتن گوشش به نزاع نبوده بیشتر شبیه کشیده شدن روی سطح سمباده ای بوده است.  تصادف موتور، پرت شدن از اتومبیل در حال واژگونی ، افتادن از  بار وانت بار و کامیون...

مرد بی گوش  چه ون گگ باشد چه عربده کش پاسگاه نعمت آباد دست آخر جلب توجه  منفی میکند و خدا میداند این نگاه ها این پچ پچه های پشت سرش این همه انگشت  اشاره چه بر سر ادامه زندگی اش می آورد.

بهار امسال با خودم عهد کردم با  هر که تفاوتی با جمع زن و مردهای معمول دارد. مهربان باشم و با او فقط معمولی تر برخورد کنم.