بعد از دیدن چراغ  قرمز ماشین را  خلاص کرد و سلانه سلانه لاستیک های کوچک و داغ را تا  پشت خط عابر رساند. آرنج روی لبه  پنجره  گذاشت . رادیو آهنگی که دوست داشت را پخش می کرد. شال  نارنجی قاب موهای بلوند شده بودند و خط سینه های استرچ پوش از نیم رخ مثل  په های کاشانک به چشم می آمد.
نگاه ها  خیره ماند. لحظه ای بعد اشاره کرد شیشه را پایین دهد. دستی را کشید و به بهانه دستی کشیدن اطراف را پایید تا مطمئن شود با  خود اوست.
- شیشه را  پایین داد و همزمان  لبهایش غنچه شد و صدای نامفهومی ازشان خارج شد......جووو....
- پایه به نظر میآی؟
لبخند زد و سرش را  کی خم کرد. لبهایش به  گفتن حرفی باز شد که صدای جیغ ترمز آمد، زلزله شد و تپه های کاشانک در رانش زمین ناپدید شدند.

تپه های کاشانک