قرارم این بود که خلوت ترین هارا پیدا کنم.خلوت ترین سانس ها و خلوت ترین سینماها.سانس 14.30 عصر جدید یا 15 فلسطین را پیدا کرده بودم.سینما گلستان فرهنگسرای خانواده آلترناتیوم بود.برای مواقع بی پولی .برای مواقعی که از سر فرتوتی کارم به سینما می کشید.فیلم های خوبی هم دیدم توی سالن اتوبوسی سپیده یا مرغداری جهاد دانشگاهی که فیلم هایش را به شکل تابلو و دست ودلبازانه ای سانسور می کرد.همه چیز توی فیلم های اسکاری و خارجی اش بود غیر از اکسیژن برای تنفس توی سالن نمایش که الحق خود مرغداری بود. اینبار دعوتم حکم یک اینترتیمنت به تمام معنا بود.به انضمام پان کورن و پاستیل شکری.بلیت ها را خودم اینترنتی از سایت خریدم. ردیف نهم-صندلی های 1تا7 قرق ما شد.پولش از کارت کس دیگری رفت.قبل از فیلم رسیدم و هزار جور مدرک و کارت شناسایی جور کرده بودم تا موقع پرینت بلیت ها ارائه کنم.گیشه دار مثل یرقان گرفته ها بهم نگاه کرد و گفت:"شماره رسیدتو بخون" بعد بلیت ها مثل دستمال توالت.دقیقا مثل دستمال توالت از پرینت فکسنی حرارتی بیرون آمد.احساس خوبی به این سینما ندارم.کپه ای آدم الکی. همه یک ساعت و نیم  اول فیلم به عذاب گذشت.تمام مواقعی که مجبور شدم لنگهایم را  توی شکمم جمع کنم تا زنهای چاق و بو گندو تاتی تاتی از فاصله  پاها تا ردیف جلو گذر کنند و  باسن خیس و گنده شان را روی صندلی های  چسبناک جاسازی کنند.تمام وقت هایی که مجبور شدم خنده مضحک ردیف عقب را برای گریه آورترین دیالوگ ها تحمل کنم.همه سرهای پتی که به عمد کجکی روی صندلی گذاشته شده بود و همه روسری های ساتن لیز که پس بروند.تمام آن مواقع به این فکر میکردم که بروم بیرون توی لابی همکف بازی پرسپولیس-شهرداری تبریز را نگاه کنم. اما یک چیز اینجا بود که بهم فهماند اگر  "پرسه در مه"* را ندیده ام حتمن بروم جایی یا از کسی بگیرم و ببینمش.منو لوگ های یک بازیگر که به ساده ترین شکل استفاده شده بود . فیلم را برایم دوتا کرد.دوتا فیلم کاملن متفاوت با یک بلیت .و بعد کارگردانش را به نظرم آدمی فکور و ریزبین آمد .از آنهایی که موقع سلام و احوال پرسی دکمه سر آستینت را می پایند. "اینجا بدون من"معمولی تر از هرمعمولی بود.هیچ جلوه بصری،ژانگولر رفتاری،نمکدان بازی بازیگرهایش یا چس کلاس بازی روشنفکرانه نداشت. متوسط،متوسط. اما آن دیالوگ ها.بعدش نگاه های بازیگرها.بعدش آن اتوبوس 302 بنز که راهی بندر بود  و آن موبایل 1200 توکیا  بعدش آن شب بعدش آن همه فکر .کاملن همه چیز را بهم ریخت.بعد از فیلم از هر 6 نفر همراهم می پرسم و دقیقا هر کس به میزان توانایی خود در دیدن  نیمه پر لیوان  و خجستگی ذاتی جوابی می دهد.نمیدانم.شاید کمی از بالا به بقیه نگاه کرده ام.قصد داشتم از همه بپرسم شما بنظرتان آخر این فیلم.آخر این  قصه که دائم روی خط واقع و خیال ویراژ می داد کجا تمام شد. توی نیمه رویا یا در واقعیت. نمیدانم هرکدام از شما که دیدید.خوشحال می شوم نظرتان را بگویید.اینطوری شاید بهتر بشناسمتان.بفهمم چقدر خوشبین یا اینکه چقدر بدبین اید. پس نوشت: الف) سالن اتوبوسی از کشفیات پیمان است.واژه ای که به قامت آن سالن باریک و بلند سینما سپیده دوخته اند. ب) "اینجا بدون من" فیلمی به نویسندگی و کارگردانی بهرام توکلی پ) نمک شناسی حکم میکند از کسی که مرا به این فیلم در آن ساعت شب،خواه بین آن همه آدم الکی دعوت کرد تشکر کنم. ت) از توکلی پیشتر "پابرهنه در بهشت" و "پرسه در مه" به اکران در آمده است.