بهش گفتم تا حالا شده بادست شکسته دندون هاتو از رو زمین جمع کنی .خندید .با خندیدنش کفری می شدم .عکس خواهرم می امد جلو چشم وقتی که توی بغلش داشت دستو پا می زد او فقط می خندید.بهش گفتم می دمنی نسرین یعنی همه زندگی من باز هم خندید ..

لوله اب را بالای سرم چرخاندم و پرت کردم طرفش خورد به دندوناش و ردیف صدف های سفید که پخش شدند روی سیاهی خیابان.

(اسم اثر برگرفته از بلاگ احسان عاشوری)